تفسیر نوجوان: برگرفته از تفسیر نمونه جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : بیستونی، محمد، 1337 -

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر نوجوان : برگرفته از تفسیر نمونه= A New Narration of holy Qur'an for teenager/ به اهتمام محمد بیستونی.

مشخصات نشر : قم: بیان جوان، 1386.

مشخصات ظاهری : 30 ج.؛10×14س م.

شابک : دوره:978-964-5640-22-2 ؛ 20000 ریال:ج. 1:964-8399-92-1 ؛ 20000 ریال:ج. 2:964-8399-93-X ؛ 20000 ریال:ج. 3:964-8399-94-8 ؛ 20000 ریال:ج. 4:964-8399-95-6 ؛ 20000 ریال: ج.5:964-8399-96-4 ؛ 20000 ریال: ج. 6:964-8399-97-2 ؛ ج. 7:964-8399-98-0 ؛ 20000 ریال: ج. 8:964-8399-99-9 ؛ 20000 ریال: ج. 9:964-5640-00-0 ؛ 20000 ریال: ج. 10:964-5640-01-7 ؛ 20000 ریال: ج. 11:964-5640-02-4 ؛ 20000 ریال: ج. 12:964-5640-03-1 ؛ ج.13 964-5640-04-8: ؛ ج. 14:964-5640-05-5 ؛ 20000 ریال: ج. 15:964-5640-06-2 ؛ 20000 ریال: ج. 16:964-5640-07-9 ؛ 20000 ریال: ج. 17:964-5640-08-6 ؛ 20000 ریال:ج. 18:964-5640-09-3 ؛ 20000 ریال: ج. 19:964-5640-10-9 ؛ 20000 ریال: ج. 20:964-5640-11-6 ؛ 20000 ریال: ج. 21:964-5640-12-3 ؛ 20000 ریال: ج. 22:964-5640-13-0 ؛ 20000 ریال: ج. 23:964-5640-14-7 ؛ 20000 ریال : ج. 24:964-5640-15-4 ؛ 20000 ریال: ج. 25:964-5640-16-1 ؛ 20000 ریال: ج. 26 964-5640-17-8: ؛ 20000 ریال: ج. 27:964-5640-18-5 ؛ 20000 ریال: ج. 28:964-5640-19-2 ؛ 20000 ریال: ج. 29:964-5640-20-8 ؛ 20000 ریال: ج. 30:964-5640-21-5

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج.1 - 30 (چاپ اول : 1386).

یادداشت : ج. 1 - 30 (چاپ دوم: 1391) (فیپا).

یادداشت : کتاب حاضر برگرفته از کتاب " تفسیر نمونه " تالیف "مکارم شیرازی" است.

یادداشت : کتابنامه.

عنوان دیگر : تفسیر نمونه.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14 -- ادبیات کودکان و نوجوانان

شناسه افزوده : مکارم شیرازی، ناصر، 1305 - . تفسیر نمونه

رده بندی کنگره : BP98/ب95ت74 1386

رده بندی دیویی : [ج]297/179

شماره کتابشناسی ملی : 1027756

ص:1

اشاره

ص:2

ص:2

تقدیم

به حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام ، او در نوجوانی وقتی 13 ساله بود در حالی که همه مردم ماه و خورشید و ستارگان و... راخدای خود قرار داده بودند گفت : «من به جای چیزهایی که غروب می کنند و ناپایدارند ، خدای یکتا و ارزش های ماندگار را انتخاب می کنم» .

x به حضرت اسماعیل فرزند 12 ساله حضرت ابراهیم خلیل اللّه علیهم السلام ، او همان کسی است که در نوجوانی برای اجرای دستور خدا در ارتباط با قربانی شدن خود توسط پدر، اشتیاق داشت و مطیع فرمان خدای یکتا بود .

به حضرت یوسف علیه السلام که در نوجوانی آنگاه که 12 سال داشت، برادرانش او را به بهانه تفریح و سرگرمی در چاه انداختند و در حالی که خطر مرگ او را تهدید می کرد، با «توکّل به خدا و رفتار شایسته» به اوج قدرت و خوشبختی رسید .

ص:4

به حضرت علی اکبر نوجوان 18 ساله حضرت امام حسین علیهم السلام ، آن عزیزی که وقتی به وی خبر رسید به زودی در کربلا شهید خواهد شد، فرمود: «چون در راه حق مبارزه می کنیم هیچ ترسی از مرگ ندارم» .

به حضرت قاسم نوجوان 13 ساله امام حسن علیهم السلام که در کربلا از او پرسیده شد مرگ را چگونه می بینی، فرمود: «مرگِ در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است» .

و تقدیم به شهید حسین «فهمیده» آن نوجوان 13 ساله که در جریان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، سران کفر و استکبار و ابزار جنگی آنها را شرمنده خود ساخت .

x و تقدیم به همه نوجوانان «فهمیده» در سراسر جهان .

ص:5

متن تأییدیه مرجع عالیقدر «حضرت آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی»

درباره تفسیر نوجوان

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

قرآن کریم بهترین هدیه خداوند منّان به همه انسان ها در طول قرون و اعصار می باشد. بدون شک استفاده صحیح از این کتاب آسمانی و بکارگیری محتوای آن در زندگی، مستلزم تفکیک و موضوع بندی آیات، متناسب با مخاطبین مختلف خصوصا گروه های سنی کودک، نوجوان و جوان می باشد زیرا سراسر این کتاب به استناد آیات 44 سوره فصّلت و 82 اسراء و 57 یونس برای شفا و درمان بیماری های جسمی و روحی انسان ها نازل شده و مانند

داروخانه ای است که گرچه همه داروهای آن برای شفاست ولی طبعا «هر دارویی برای بیمار خاصی شفابخش تر است».

ص:6

در همین راستا جناب آقای دکتر محمد بیستونی مسئول محترم مؤسسه قرآنی تفسیر جوان که اینجانب مدت 10 سال در جریان فعالیتهای خوب ایشان در عرصه پژوهش های موضوعی قرآنی می باشم و قبلاً تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر جوان» خلاصه، ساده سازی و منتشر نموده است، اخیرا مطالب تفسیر نمونه را در یک مجموعه تحت عنوان «تفسیر نوجوان» با تکیه بر آیات متناسب با گروه سنی یادشده، گزینش و ساده سازی نموده است که در نوع خود بسیار جالب می باشد.

امیدوارم نوجوانان عزیز و خانواده محترم آنها از این سفره معنوی و پربرکت که خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت آنها را به همراه دارد، حداکثر استفاده را بنمایند.

ناصر مکارم شیرازی

1/12/85

ص:7

مقدمه

نوجوانی دوره خاصی از زندگی است که در جامعه ما در مقایسه با دوره کودکی و جوانی، کمتر به آن توجه می شود.

استقلال طلبی، پذیرش مسئولیت های اجتماعی، کنجکاوی هدفمند، اصرار بر کشف فوری مجهولات و طرح سؤالات پی در پی از ویژگی های شاخص این گروه سنی است.

برای پاسخگویی به این نیازها ، مؤسسه قرآنی تفسیر جوان برای نخستین بار در تاریخ اسلام «تفسیر نوجوان» برگرفته از تفسیر نمونه تألیف حضرت آیة اللّه مکارم شیرازی را برای این گروه سنی منتشر نموده است. این تفسیر براساس ذائقه و سلیقه

ص:8

نوجوانان عزیز و با انتخاب 2177 آیه از مجموع 6236

مقدمه (9)

آیه قرآن کریم تنظیم شده و دارای ویژگی های زیراست:

از کل قرآن کریم فقط آیاتی انتخاب شده است که برای نوجوانان ملموس و قابل استفاده بوده و در زندگی روزمره آنها کاربردی باشد.

حجم مطالب کم و جمله بندی آنها ساده و خلاصه است .

همه آیات، روایات و کلمه های عربی اعرابگذاری شده است تا راحت خوانده یا آموزش داده شود .

قطع کتاب به اندازه کف دست انتخاب شده تا به راحتی در جیب قرار گرفته و در اوقات فراغت

ص:9

یا انتظار به سادگی در دسترس قرار گیرد.

صفحه آرایی کتاب «شعرگونه و چشم نواز»

(10) مقدمه

است و همه نیم خط ها در یک ردیف منظم شده اند تا چشم در موقع مطالعه خسته نشود.

امیدوارم نوجوانان عزیز از طریق مطالعه این تفسیر با دنیای زیبای قرآن کریم آشنا شده و پاسخ صحیح بسیاری از سؤالات خود را دریابند. بدون شک راز شادی، آرامش و خوشبختی در این دریای زیبا و متنوع نهفته است. خود را به امواج آن بسپارید تا حس تازه ای را تجربه کنید.

تهران تابستان 1387

دکتر محمد بیستونی

ص:10

«آیة الکرسی» یکی از مهم ترین آیات قرآن

آیة الکرسی» یکی از مهم ترین آیات قرآن

255 اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ مافِی السَّمواتِ وَ مافِی الاَْرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ

جزء سوّم (11)

عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِماشاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ

هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر ، قائم به او هستند، هیچ گاه خواب سبک و سنگینی او را فرانمی گیرد(و لحظه ای از تدبیر جهان هستی ، غافل نمی ماند) آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است ، از آنِ او است ، کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟ ( بنابراین شفاعتِ شفاعت کنندگان برای آن ها که شایسته شفاعتند ، از مالکیت مطلقه او نمی کاهد ) آن چه را در پیش روی آن ها ( بندگان ) و پشت سرشان است ، می داند ( و گذشته و آینده در پیشگاه علم او، یکسان است ) و کسی ازعلم او آگاه نمی گردد،

(12) سوره بَقَره

جز به مقداری که او بخواهد ، ( او است که به همه چیز آگاه است و علم و دانش محدود دیگران ، پرتوی از علم بی پایان و

ص:11

نامحدود او است )، تخت (حکومت) او ، آسمان ها و زمین را در بر گرفته و نگاهداری آن دو ( آسمان و زمین ) او را خسته نمی کند، بلندیِ مقام و عظمت، مخصوص او است.

« حَیّ » از ماده « حَیات » به معنی زندگی است .

« سِنَةٌ » از ماده « وَسَن » به گفته بسیاری از مفسران به معنی سستی مخصوصی است که در آغاز خواب روی می دهد یا به تعبیر دیگر به معنی خواب سبک است و « نَوْم » به معنی خواب ، یعنی حالتی است که قسمت عمده حواسّ انسان از کار می افتد ، در واقع « سِنَة » خوابی است که به چشم عارض می شود ، اما وقتی عمیق تر شد و به قلب عارض شد ، « نَوْم » گفته می شود .

منظور از « عرش » و « کرسی » چیست ؟

« کُرْسِیّ » از نظر ریشه لغوی از « کِرْس » گرفته شده که به معنی

جزء سوّم (13)

اصل و اساس می باشد و گاهی نیز به هر چیزی که به هم پیوسته و ترکیب شده است ، گفته می شود و به همین جهت به تخت های کوتاه ، « کُرْسِیّ » می گویند و نقطه مقابل آن ، « عَرْش » است که به معنی چیز مسقّف یا خود سقف و یا تخت پایه بلند می آید .

و از آن جا که استاد و معلم به هنگام تدریس و تعلیم بر کُرْسِیّ می نشیند ، گاهی کلمه « کُرْسِیّ » کنایه از علم می باشد و نظر به این که « کُرْسِیّ » تحت اختیار و زیر نفوذ و سیطره انسان است ، گاهی به

ص:12

صورت کنایه از « حکومت » و « قدرت » و فرمان روایی بر منطقه ای به کار می رود .

« یَؤُدُهُ »در اصل از ریشه « اَوْد » به معنی ثقل و سنگینی می باشد .

دراهمیّت وفضیلت این آیه همین بس که ازپیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است که از « اُبَیّ بن کَعْب » سؤال کرد و فرمود : « کدام آیه برترین آیه کتاب اللّه است » ؟ عرض کرد : « اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَیُّ

(14) سوره بَقَره

الْقَیُّومُ » ، پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر سینه او زد و فرمود : « دانش بر تو گوارا باد ، سوگند به کسی که جان محمد صلی الله علیه و آله در دست او است ، این آیه دارای دو زبان و دو لب است که در پایه عرش الهی تسبیح و تقدیس خدا می گوید ». در حدیث دیگری از علی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « سَیِّدُ الْقُرْآنِ الْبَقَرَةُ وَ سَیِّدُ الْبَقَرَةِ آیَةُ الْکُرْسِی ، یا عَلِیُّ اِنَّ فیها لَخَمْسینَ کَلِمَةً فی کُلِّ کَلِمَةٍ خَمْسُونَ بَرَکَةً : برگزیده قرآن ، سوره بقره و برگزیده بقره ، آیة الکرسیّ است ، در آن پنجاه کلمه است و در هر کلمه ای پنجاه برکت است » .

و در حدیث دیگری از امام باقر آمده است : « هرکس آیة الکرسیّ را یک بار بخواند ، خداوند هزار امر ناخوش آیند از امور ناخوش آیند دنیا و هزار امر ناخوش آیند از آخرت را از او برطرف می کند که آسان ترین ناخوش آیند دنیا ، فقر و آسان ترین

ص:13

ناخوش آیند آخرت، عذاب قبر است » .(1)

جزء سوّم (15)

روایات در فضیلت این آیه شریفه بسیار زیاد است و در کتب علمای شیعه و اهل سنّت نقل شده است ، با دو حدیث دیگر از رسول اللّه صلی الله علیه و آله این بحث را پایان می دهیم ، فرمود : «اُعْطیتُ ایَةُ الْکُرْسی مِنْ کَنْزٍ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ لَمْ یُؤْتَها نَبِیٌّ کانَ قَبْلی : آیة الکرسیّ از گنجی زیر عرش الهی به من داده شده است و به هیچ پیامبری قبل از من داده نشده است » (2)

در حدیث دیگری آمده که دو برادر به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند و عرض کردند : « برای تجارت به شام می رویم ، به ما تعلیم دهید چه بگوییم ( تا از شرّ اشرار مصون بمانیم ) » ، فرمود : « هنگامی که به منزلگاهی رسیدید و نماز عشاء را خواندید ، موقعی که یکی از شما در بستر قرار می گیرد ، تسبیح فاطمه زهرا علیهاالسلام بگوید و سپس آیة الکرسی بخواند ، " فَاِنَّهُ مَحْفُوظٌ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ حَتّی یُصْبِحَ : مسلما او از همه

(16) سوره بَقَره

چیز در امان خواهد بود تا صبح کند" » ، سپس در ذیل این حدیث آمده است که در یکی از منزلگاه ها ، دزدان قصد هجوم به آن ها را

ص:14


1- « مجمع البیان »، جلد 1 و 2 ، صفحه 360 و 361 .
2- « تفسیر برهان » ، جلد 1 ، صفحه 245 .

داشتند ، اما هرچه تلاش کردند ، موفق نشدند (1)

مجموعه ای از صفات جمال و جلال خدا

ابتدا از ذات اقدس الهی و مسأله توحید و اسماء حسنی و صفات او شروع می کند ، می فرماید : « خداوند هیچ معبودی جز او نیست » (اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ) .

« اَللّه ُ » نام مخصوص خداوند و به معنی ذاتی است که جامع همه صفات کمال و جلال و جمال است، او پدیدآورنده جهان هستی است ، به همین دلیل هیچ معبودی شایستگی پرستش جز او ندارد و از آن جا که در معنی « اللّه » یگانگی افتاده است ، جمله « لا اِلهَ اِلاّ هُوَ » تأکیدی بر آن است .

جزء سوّم (17)

سپس می افزاید : « خداوندی که زنده و قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر عالَم، قائم به او هستند » ( اَلْحَیُّ الْقَیُّومُ ).

واژه « حَیّ » مانند هر صفت مُشْبِهَه دیگری دلالت بر دوام دارد و بدیهی است که حیات در خداوند ، حیات حقیقی است ، چراکه حیاتش عین ذات او است ، نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت که حیات آن ها عارضی است و لذا گاهی زنده اند و سپس می میرند ، اما در

ص:15


1- « بحار الانوار » ، جلد 89 ، صفحه 266 ( با تلخیص ) .

خداوند چنین نیست ، چنان که در آیه 58 سوره فرقان می خوانیم : « وَ تَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوتُ : توکل بر ذات زنده ای کن که هرگز نمی میرد » ، این از یک سو ، از سوی دیگر حیات کامل ، حیاتی است که آمیخته با مرگ نباشد ، بنابراین حیات حقیقی ، حیات او است که از ازل تا ابد ادامه دارد اما حیات انسان ، به خصوص در این جهان که آمیخته با مرگ است ، نمی تواند حیات حقیقی بوده باشد ، لذا در آیه 64 سوره عنکبوت می خوانیم : « وَ ما هذِهِ الْحَیوةُ الدُّنْیا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ

(18) سوره بَقَره

وَ اِنَّ الدّارَ الاْخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ : زندگی این جهان بازیچه ای بیش نیست و زندگی حقیقی (از نظری) زندگی سراسری دیگر است » ، روی این دو جهت حیات و زندگی حقیقی ، مخصوص خدا است .

زنده بودن خداوند چه مفهومی دارد ؟

در تعبیرات معمولی ، موجود زنده به موجودی می گویند که دارای نموّ تغذیه تولید مثل و جذب و دفع و احیانا دارای حسّ و حرکت باشد ، ولی باید به این نکته توجّه داشت که ممکن است افراد کوته بین حیات را در مورد خداوند نیزچنین فرض کنند ، با این که می دانیم او هیچ یک از این صفات را ندارد و این همان قیاسی است که بشر را درباره خداشناسی ، به اشتباه می اندازد ، زیرا صفات خدا را با صفات خود مقایسه می کند .

ولی حیات به معنی وسیع و واقعی کلمه عبارت است از « علم » و

ص:16

« قدرت » ، بنابراین وجودی که دارای علم و قدرت بی پایان است ، حیات کامل دارد ، حیات خداوند مجموعه علم و قدرت او است و

جزء سوّم (19)

درحقیقت به واسطه علم و قدرت موجود زنده از غیرزنده تشخیص داده می شود ، اما نموّ و حرکت و تغذیه و تولیدمثل از آثار موجوداتی است که ناقص و محدودند و دارای کمبودهایی هستند که به وسیله تغذیه و تولیدمثل و حرکت آن را تأمین می کنند ، اما آن کس که کمبودی ندارد ، این امور هم درباره او مطرح نیست .

و اما « قَیُّوم » صیغه مبالغه از ماده « قِیام » است ، به همین دلیل به وجودی گفته می شود که قیام او به ذات او است و قیام همه موجودات به او می باشد و علاوه بر این قائم به تدبیر امور مخلوقات نیز می باشد .

روشن است که قیام به معنی ایستادن است و در گفتگوهای روزمرّه به هیأت مخصوصی گفته می شود که مثلاً انسان را به حالت عمودی بر زمین نشان می دهد و از آن جا که این معنی درباره خداوند که از جسم و صفات جسمانی منزّه است ، مفهومی ندارد ، به معنی انجام کار خلقت و تدبیر و نگهداری است ، زیرا هنگامی که انسان می خواهد کاری را انجام دهد ، برمی خیزد ، آری او است که همه موجودات جهان را آفریده و تدبیر و نگاهداری و تربیت و پرورش آن ها را به عهده گرفته است و به طور دائم و بدون هیچ گونه وقفه قیام به این امور دارد .

(20) سوره بَقَره

در حقیقت « حَیّ » تمام صفات الهی مانند علم و

ص:17

قدرت و سمیع و بصیر بودن و مانند آن را شامل می شود و قیُّوم ، نیاز تمام موجودات را به او بازگو می کند و لذا گفته اند : این دو با هم اسم اعظم الهی است .

سپس در ادامه آیه می افزاید: « هیچ گاه خواب سبک و سنگینی او را فرانمی گیرد » و لحظه ای از تدبیر جهان غافل نمی شود ( لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ ) .

جمله « لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ » تأکیدی است بر حیّ و قیّوم بودن خداوند ، زیرا قیام کامل مطلق به تدبیر امور عالَم هستی در صورتی است که حتی یک لحظه غفلت در آن نباشد و لذا هر چیز که با اصل قیّومیّت خداوند سازگار نباشد ، خود به خود از ساحت مقدّس او منتفی است ، حتّی ضعیف ترین عاملی که موجب سستی در کار او باشد، مانند خواب سبک که در ذات پاک او نیست .

جزء سوّم (21)

اما این که چرا « سِنَة » بر « نَوْم » مقدّم داشته شده ، با این که قاعدتا فرد قویّ تر را جلوتر ذکر می کنند و سپس به فرد ضعیف اشاره می نمایند ، به خاطر این است که از نظر ترتیب طبیعی نخست « سِنَة » ( خواب سبک ) دست می دهد و سپس عمیق تر شده ، تبدیل به « نَوْم » می گردد .

به هر حال این جمله اشاره به این حقیقت است که فیض و لطف تدبیر خداوند دائمی است و لحظه قطع نمی گرددو همچون بندگان

ص:18

نیست که بر اثر خواب های سبک و سنگین یا عوامل دیگر غافل شود .

ضمنا تعبیر به « لا تَأْخُذُهُ » ( او را نمی گیرد ) در مورد خواب ، تعبیر جالبی است که چگونگی تسلّط خواب بر انسان را مجسّم می سازد، گویی خواب همچون موجود قویّ پنجه ای است که انسان را در چنگال خود اسیر و گرفتار می سازد و ناتوانی قویّ ترین انسان ها به هنگام بی تابی در برابر آن کاملاً محسوس است (1)

(22) سوره بَقَره

سپس به مالکیت مطلقه خداوند اشاره کرده، می فرماید: « برای او است آن چه در آسمان ها و زمین است » (لَهُ مافِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ) .

و این درواقع پنجمین وصف از اوصاف الهی است که در این آیه آمده است ، زیرا قبل از آن اشاره به توحید و حیّ و قیّوم بودن و عدم غلبه خواب بر ذات پاک او شده است .

درواقع این مالکیّت ، نتیجه همان قیّومیّت است ، زیرا هنگامی که قیام به امور عالم و تدبیر آن ها و همچنین خالقیّت مخصوص ذات او باشد، مالکیّت همه چیز نیز از آنِ او است .

ص:19


1- درباره حقیقت خواب و نظرات مختلفی که در این زمینه است ، در « تفسیر نمونه » ، سوره یوسف ، بحث مشروحی آمده است .

بنابراین آن چه انسان در اختیار دارد و از آن استفاده می کند ، ملک حقیقی او نیست ، تنها چند روزی این امانت با شرایطی که از ناحیه مالک حقیقی تعیین شده ، به دست او سپرده شده و حقّ تصرّف در آن ها را دارد و به این ترتیب مالکان معمولی موظّفند شرایطی را که مالک حقیقی تعیین کرده ، کاملاً رعایت کنند وگرنه مالکیّت آن ها باطل و تصرّفاتشان غیرمجاز است ، این شرایط همان احکامی است که خداوند برای امور مالی و اقتصادی تعیین کرده است .

جزء سوّم (23)

ناگفته پیدا است توجّه به این صفت که همه چیز مال خدا است ، اثر تربیّتی مهمّی در انسان ها دارد ، زیرا هنگامی که بدانند آن چه دارند ، از خودشان نیست و چند روزی به عنوان عاریت یا امانت به دست آن ها سپرده شده ، این عقیده به طور مسلّم انسان را از تجاوز به حقوق دیگران و استثمار و استعمار و احتکار و حرص و بُخل و طمع بازمی دارد .

در ششمین توصیف می فرماید : « کیست که در نزد او جز به فرمانش شفاعت کند » ( مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ ) .

این درواقع پاسخی است به ادّعای واهی بت پرستان که می گفتند :

(24) سوره بَقَره

ما این ها ( بت ها ) را به خاطر آن می پرستیم که در پیشگاه خدا برای ما شفاعت کنند ، همان گونه که در آیه 3 سوره زمر آمده است : « ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِیُقَرِّبُونا اِلَی اللّهِ زُلْفی » .

ص:20

در واقع با یک استفهام انکاری می گوید : هیچ کس بدون فرمان خدا نمی تواند در پیشگاه او شفاعت کند .

در هفتمین توصیف می فرماید : « آن چه را پیش روی آن ها ( بندگان ) و پشت سر آن ها است ، می داند و از گذشته و آینده آنان آگاه است » ( یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ) .

درواقع این جمله دلیلی است بر آن چه در جمله قبل پیرامون شفاعت آمده بود ، یعنی خداوند از گذشته و آینده شفیعان آگاه است و آن چه بر خود آن ها نیز پنهان است ، می داند ، بنابراین آن ها نمی توانند موضوع تازه ای درباره کسانی که می خواهند از آن ها شفاعت کنند ، به پیشگاه خدا عرضه بدارند تا توجّه او را به شفاعت شدگان جلب کنند .

توضیح این که ؛ در شفاعت های معمولی ، شفاعت کننده از یکی

جزء سوّم (25)

از دو طریق وارد می شود ؛ یا اطّلاعاتی درباره شایستگی و لیاقت شفاعت شونده دراختیار آن شخص بزرگ می گذارد و از وی می خواهد که در حکمش تجدید نظر کند یا رابطه شفاعت شونده با شفاعت کننده را بیان می دارد تا به خاطر علاقه ای که این شخص بزرگ به شفاعت کننده دارد ، حکمش را تغییر دهد ، روشن است که هریک از این دو موضوع، فرع بر این است که شفاعت کننده اطّلاعاتی داشته باشدکه نزد شخصی که درپیشگاه او شفاعت می کند، وجود نداشته باشد اما اگر او احاطه کامل علمی به همه چیز و همه کس داشته باشد ، هیچ کس

ص:21

نمی تواند نزد او برای کسی شفاعت کند ، زیرا هم لیاقت های افراد را می داند و هم ارتباط آن ها با یکدیگر را ، بنابراین تنها با اذن او شفاعت صحیح است .

این ها همه در صورتی است که ضمیر در « ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ » به شفیعان و شفاعت شدگان برگردد ، ولی این احتمال نیز داده شده است که بازگشت ضمیر به تمام موجودات عاقل که در آسمان ها و زمین قرار دارند ، برگردد که در ضمن به جمله « لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَْرْضِ » آمده بود و تأکیدی است برقدرت کامله پروردگار بر همه چیز و عدم توانایی دیگران ، زیرا آن کسی که ازگذشته و آینده خود بی خبراست و ازغیب آسمان ها و زمین آگاهی ندارد ، قدرتش بسیار محدود است ، به عکس کسی که از همه چیز در هر عصر و زمان در گذشته و آینده آگاه است ، قدرتش بی پایان می باشد و به همین دلیل هر کاری حتی شفاعت باید به فرمان او صورت گیرد .

(26) سوره بَقَره

و به این ترتیب میان هر دو معنی می توان جمع کرد .

در این که منظور از « ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ » چیست ، مفسّران احتمالات متعدّدی داده اند ، بعضی گفته اند : منظور از « ما بَیْنَ اَیْدیهِمْ » ، امور دنیا است که در پیش روی انسان قرار دارد و « وَ ما خَلْفَهُمْ » به معنی امور آخرت است که پشت سر انسان می باشد و بعضی به عکس معنی کرده اند

ص:22

ولی در آیه مورد بحث ممکن است اشاره به معنی جامعی بوده

جزء سوّم (27)

باشد که هردو را دربرگیرد ، یعنی خداوند آن چه در گذشته و آینده بوده و هست و همچنین آن چه در پیش روی مردم قرار دارد و از آن آگاه است و آن چه در پشت سر آن ها است و از آنان پوشیده و پنهان است ، همه را می داند و از همه آگاه است و به این ترتیب پهنه زمان و مکان ، همه در پیشگاه علم او روشن است ، پس هر کار حتّی شفاعت باید به اذن او باشد .

در هشتمین توصیف می فرماید : « آن ها جز به مقداری که او بخواهد ، احاطه به علم او ندارند » و تنها بخش کوچکی از علوم را که مصلحت دانسته در اختیار دیگران گذارده است ( وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ بِما شاءَ ) .

و به این ترتیب علم و دانش محدود دیگران ، پرتوی از علم بی پایان اواست .

این جمله نیز در حقیقت تأکیدی است بر جمله سابق ، در جهت محدود بودن علم شفیعان در برابر علم پروردگار ، زیرا آن ها احاطه به معلومات خداوند ندارند و تنها به آن مقدار که او اراده کند ، باخبر می شوند .

(28) سوره بَقَره

از این جمله دو نکته دیگر نیز استفاده می شود ؛ نخست این که هیچ کس از خود علمی ندارد و تمام علوم و دانش های

ص:23

بشری از ناحیه خدا است .

او است که تدریجا پرده از اسرار حیرت انگیز جهان آفرینش برمی دارد و حقایق جدیدی را در اختیار انسان ها می گذارد و معلومات آنان را گسترش می بخشد .

دیگراین که خداوندممکن است بعضی از علوم پنهان و اسرار غیب را در اختیار کسانی که می خواهد ، قرار دهد و بنابراین پاسخی است به آن ها که تصوّر می کنند ، علم غیب برای بشر غیرممکن است و نیز تفسیری است برای آیاتی که نفی علم غیب از بشر می کند ، یعنی انسان ذاتا چیزی از اسرار غیب نمی داند ، مگر به مقداری که خدا بخواهد و به او تعلیم دهد ( توضیح بیشتر و مشروح تر درباره این موضوع به خواست خدا ، ذیل آیات مربوط به علم غیب خصوصا آیه 26 سوره جنّ خواهدآمد ) .

تعبیربه « لا یُحیطُونَ » نیز اشاره لطیفی است به حقیقت علم که آن یک نوع احاطه است .

جزء سوّم (29)

در نهمین و دهمین توصیف ، می فرماید: « کرسیّ ( حکومت ) او آسمان ها و زمین را دربرگرفته و حفظ و نگاهداری آسمان و زمین برای او گران نیست » ( وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما ) .

و در یازدهمین و دوازدهمین توصیف می گوید : « و او است

ص:24

بلند مرتبه و باعظمت » (وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ) .

در این آیه خواندیم که کرسیّ خداوند ، همه آسمان ها و زمین را دربرمی گیرد ، کرسی در این جا به چند معنی می تواند باشد ؛

الف : منطقه قلمرو حکومت یعنی خداوند برهمه آسمان ها و زمین حکومت می کند و منطقه نفوذ او همه جا را دربرگرفته و به این ترتیب کرسیّ خداوند مجموعه عالم مادّه اعمّ از زمین و ستارگان و کهکشان ها و سحابی ها است .

(30) سوره بَقَره

طبیعی است که عرش طبق این معنی باید مرحله ای بالاتر و عالی تر از جهان مادّه بوده باشد ( زیرا گفتیم عرش در لغت به معنی سقف و سایه بان و تخت های پایه بلند است و به عکس کرسیّ ) و در این صورت معنی عرش ، عالَم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراءطبیعت خواهد بود ، البته این در صورتی است که عرش و کرسیّ در مقابل هم قرار بگیرند که یکی به معنی "عالم مادّه و طبیعت" و دیگری به معنی "عالم ماوراء طبیعت" است ، ولی چنان که در ذیل آیه 54 سوره اعراف خواهد آمد ، عرش معانی دیگری نیز دارد و مخصوصا اگر در مقابل کرسیّ ذکر نشود ، ممکن است معنی مجموع عالم هستی بوده باشد .

ب : منطقه نفوذ علم یعنی علم خداوند به جمیع آسمان ها و زمین احاطه دارد و چیزی از قلمرو نفوذ علم او بیرون نیست ، زیرا همان طور که گفتیم ، کرسیّ گاهی کنایه از علم می باشد ، در روایات

ص:25

جزء سوّم (31)

متعدّدی نیز روی این معنی تکیه شده است ، از جمله « حَفْص بن غِیاث » از امام صادق نقل می کند که از آن حضرت پرسیدم : « منظور از " وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ " چیست»؟ فرمود: «منظور علم او است»(1)

ج : موجودی وسیع تراز تمام آسمان ها و زمین که از هر سو آن ها را احاطه کرده است و به این ترتیب معنی آیه چنین می شود : کرسی خداوند همه آسمان ها و زمین را دربرگرفته و آن ها را احاطه کرده است .

در حدیثی از امیر مؤمنان علی این تفسیر نقل شده ، آن جا که می فرماید : « اَلْکُرْسِیُّ مُحیطٌ بِالسَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری : کرسیّ احاطه به زمین و آسمان ها و آن چه مابین آن ها و آن چه در زیر اعماق زمین قرار گرفته است ، دارد »(2)

(32) سوره بَقَره

حتّی از پاره ای روایات استفاده می شود که کرسیّ به مراتب از آسمان ها و زمین وسیع تر است ، به طوری که مجموعه آن ها در برابر کرسی همچون حلقه ای است که در وسط بیابانی قرار داشته باشد، از

ص:26


1- درباره حقیقت خواب و نظرات مختلفی که در این زمینه است ، در « تفسیر نمونه » ، سوره یوسف ، بحث مشروحی آمده است .
2- « نور الثقلین » ، جلد 1 ، صفحه 260 ، شماره 1042 .

جمله از امام صادق نقل شده که فرمود : « مَا السَّمواتُ وَالاَْرْضُ عِنْدَ الْکُرْسِیِّ اِلاّ کَحَلْقَةِ خاتَمٍ فی فَلاةٍ وَ مَا الْکُرْسِیُّ عِنْدَ الْعَرْشِ اِلاّ کَحَلْقَةٍ فی فَلاةٍ : آسمان ها و زمین در برابر کرسیّ همچون حلقه انگشتری است در وسط یک بیابان و کرسیّ در برابر عرش همچون حلقه ای است در وسط بیابان » (1)، البته معنی اول و دوم کاملاً مفهوم و روشن است ، ولی معنی سوّم چیزی است که هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از آن پرده بردارد ، زیرا وجود چنان عالمی که آسمان ها و زمین را دربرگرفته باشد و به مراتب وسیع تر از جهان ما باشد ، هنوز از .

جزء سوّم (33)

طرق متداول علمی اثبات نشده است ، در عین حال هیچ گونه دلیلی بر نفی آن نیز در دست نیست ، بلکه همه دانشمندان معترفند که وسعت آسمان و زمین در نظر ما با پیشرفت وسایل و ابزار مطالعات نجومی روز به روز بیشتر می شود و هیچ کس نمی تواند ادعا کند که وسعت عالم هستی به همین اندازه است که علم امروز موفق به کشف آن شده است ، بلکه به احتمال قوی عوالم بی شمار دیگری وجود دارد که از قلمرو دید وسایل امروز ما بیرون است .

ناگفته نماند که تفسیرهای سه گانه بالا هیچ منافاتی باهم ندارند و جمله « وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضَ » می تواند هم اشاره به

ص:27


1- «مجمع البیان»، جلد1 و 2، صفحه362 .

نفوذ حکمت مطلقه و قدرت پروردگار در آسمان ها و زمین باشد و هم نفوذ علمی او و هم جهانی وسیع تر از این جهان که آسمان و زمین را دربرگرفته است و در هر صورت این جمله ، جمله های ماقبل آیه را که درباره وسعت علم پروردگار بود ، تکمیل می کند .

نتیجه این که حکومت و قدرت پروردگار همه آسمان ها و زمین را فراگرفته و کرسیّ علم و دانش او به همه این عوالم احاطه دارد و چیزی از قلمرو حکومت و نفوذ علمی او بیرون نیست .

(34) سوره بَقَره

جمله « وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما » یعنی حفظ آسمان ها و زمین برای خداوند هیچ گونه سنگینی و مشقّتی ندارد ، زیرا او همانند مخلوقات و بندگان خود نیست که قدرتشان محدود باشد و گاهی از نگهداری چیزی خسته و ناتوان شوند ، قدرت او نامحدود است و برای یک قدرت نامحدود اصولاً سنگینی و سبکی ، مشقّت و آسانی مفهومی ندارد ، این مفاهیم همه در مورد قدرت های محدود صدق می کند .

ضمیر « یَؤُدُهُ » به خداوند برمی گردد ، جمله های سابق آیه و جمله بعد نیز گواه بر این معنی است ، زیرا ضمایر آن ها نیز همه بازگشت به خداوند می کند ، بنابراین احتمال بازگشت ضمیر به کرسیّ ، به این معنی که « حفظ آسمان ها و زمین برای کرسی سنگین و ثقیل نیست » ، بسیار ضعیف به نظر می رسد .

ص:28

جزء سوّم (35)

جمله « وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ » درحقیقت دلیلی برای جمله های سابق است یعنی خداوندی که برتر و بالاتر از شبیه و شریک و هرگونه کمبود و عیب و نقصان است و خداوندی که عظیم و بزرگ و بی نهایت است ، هیچ کاری برای او مشکل نیست و هیچ گاه از اداره و تدبیر جهان هستی خسته و ناتوان و غافل و بی خبر نمی گردد و علم او به همه چیز احاطه دارد .

آیا آیة الکرسی ، همین یک آیه است ؟

در این جاسؤالی مطرح است و آن این که؛ آیا آیة الکرسی همین یک آیه است که از«اَللّهُ لااِلهَ اِلاّهُوَ» شروع می شودو به«وَهُوَالْعَلِیُ الْعَظیمُ» ختم می گردد ، یا این که دو آیه بعد نیز جزءآن است، بنابراین اگر در جایی مثل نماز «لَیْلَةُ الدَّفْن» دستورداده شده آیة الکرسی بخوانند، بایدهر سه آیه خوانده شود ؟

قرائنی در دست است که نشان می دهد همان یک آیه است ؛

تمام روایاتی که در فضیلت آن وارد شده و از آن

(36) سوره بَقَره

تعبیر به " آیة الکرسی" کرده ، همه نشان می دهد که یک آیه بیش نیست.

تعبیر به « کرسیّ » ، فقط در همان آیه اول است و نام گذاری به " آیة الکرسیّ" نیز مربوط به همین آیه است .

در بعضی از احادیث به همین معنی تصریح شده ، مانند

ص:29

حدیثی که در امالی شیخ از امیر مؤمنان علی نقل شده است که ضمن بیان فضیلت آیة الکرسی از « اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ » شروع فرمود تا « وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ » .

در « مستدرک سفینة البحار » از مجمع نقل می کند : « وَ ایَةُ الْکُرْسِیِّ مَعْرُوفَةٌ وَهِیَ اِلی قَوْلِهِ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ: آیة الکرسی معروف است و آن تا " وَ هُوَالْعَلِیُّ الْعَظیمُ" است ».(1)

در حدیثی از امام علی بن الحسین می خوانیم که

جزء سوّم (37)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : « کسی که چهار آیه از اول سوره بقره و آیة الکرسی و دو آیه بعد از آن و سه آیه از آخر بقره را بخواند ، هرگز ناخوشایندی در خودش و مالش نمی بیند و شیطان به او نزدیک نمی شود و قرآن را فراموش نمی کند » .(2)

از این تعبیر نیز استفاده می شود که آیة الکرسی ، یک آیه است .

در بعضی از روایات وارد شده که : « آیة الکرسی ، پنجاه کلمه است و در هر کلمه ای پنجاه برکت است »، (3)

ص:30


1- «مستدرک سفینة البحار» ، جلد 9 ، صفحه 97
2- « بحار الانوار » ، جلد 89 ، صفحه 265 .
3- « مجمع البیان » ، جلد 1 و 2 ، صفحه 361 .

شمارش کلمات آیه نیز نشان می دهد که تا " وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ " ، پنجاه کلمه است .

آری در بعضی روایات دستور داده شده است که تا « هُمْ فیها خالِدُونَ » بخواند ، بی آن که عنوان " آیة الکرسی" مطرح باشد .

(38) سوره بَقَره

به هرحال آن چه از قرائن بالا استفاده می شود، این است که آیة الکرسیّ، یک آیه بیشتر نیست .

دین ، اجباری نیست

256 لا اِکْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْس-َکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ

در قبول دین ، اکراهی نیست ، ( زیرا ) راه درست از راه انحرافی ، روشن شده است، بنابراین کسی که به طاغوت (بت و شیطان و هرموجود طغیانگر) کافر شود و به خدا ایمان آورد ، به دستگیره محکمی چنگ زده است که گسستن برای آن نیست و خداوند، شنوا و دانا است .

« رُشْد » ازنظر لغت عبارت است از راه یابی و رسیدن به واقع ، در برابر « غَیّ » که به معنی انحراف از حقیقت و دور شدن از واقع است .

« طاغُوت » صیغه مبالغه از ماده « طُغْیان » به معنی تعدّی و تجاوز

جزء سوّم (39)

از حد و مرز است و به هر چیزی که سبب تجاوز از حدّ گردد ، گفته

ص:31

می شود ، از این رو شیاطین ، بت ها ، حکّام جبّار و مستکبر و هر معبودی غیر از پروردگار و هر مسیری که به غیرحقّ منتهی می شود ، همه طاغوت است ( باید توجه داشت که این کلمه هم به معنی مفرد و هم به معنی جمع به کار می رود ) .

از آن جا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است ، خواه و ناخواه راهی جز منطق و استدلال نمی تواند داشته باشد و جمله «لا اِکْراهَ فِی الدّینِ» در واقع اشاره ای به همین است .

بعضی از ناآگاهان از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خواستند که او همچون حکّام جبّار با زور و فشار اقدام به تغییر عقیده مردم ( هرچند در ظاهر ) کند ، آیه فوق صریحا به آن ها پاسخ داد که دین و آیین چیزی نیست که با اکراه و اجبار تبلیغ گردد ، به خصوص این که در پرتو دلایل روشن و معجزات آشکار، راه حقّ از باطل آشکار شده و نیازی به این امور نیست .

(40) سوره بَقَره

این آیه پاسخ دندان شکنی است به آن ها که تصوّر می کنند اسلام در بعضی از موارد جنبه تحمیلی و اجباری داشته و با زور و شمشیر و قدرت نظامی پیش رفته است .

جایی که اسلام اجازه نمی دهد پدری فرزند خویش را برای تغییر عقیده تحت فشار قرار دهد ، تکلیف دیگران روشن است ،

ص:32

اگر چنین امری مجاز بود ، لازم بود این اجازه قبل از هرکس به پدر درباره فرزندش داده شود ، در حالی که چنین حقّی به او داده نشده است .

سپس به عنوان یک نتیجه گیری از جمله گذشته می افزاید : « پس کسی که به طاغوت ( بت و شیطان و انسان های طغیانگر ) کافر شود و به خدا ایمان آورد ، به دستگیره محکمی دست زده است که گسستن برای آن وجود ندارد » ( فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی

جزء سوّم (41)

لاَ انْفِصامَ لَها ) .

در این جمله قرآن می گوید : هرکس به « طاغُوت » کافر شود و از آن روی گرداند و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی دست زده است که هرگز گسسته نمی شود .

منظور از « طاغُوت » هر موجود طغیانگر و هر آیین و مسیر انحرافی و نادرست می باشد.

آیه در حقیقت دلیلی است برای جمله های سابق که در دین و مذهب نیازی به اکراه نیست ، زیرا دین دعوت به سوی خدا که منبع هرخیر و برکت و هر سعادتی است ، می کند ، در حالی که دیگران دعوت به سوی ویرانگری و انحراف و فساد می نمایند و به هر حال دست زدن به دامن ایمان به خدا همانند دست زدن به

ص:33

یک دستگیره محکم نجات است که هرگز امکان گسستن ندارد .

و در پایان می فرماید : « و خداوند شنوا و دانا است » ( وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ ) .

(42) سوره بَقَره

اشاره به این که مسأله کفر و ایمان چیزی نیست که با تظاهر انجام گیرد ، زیرا خداوند سخنان همه را اعمّ از آن چه آشکارا می گویند یا در جلسات خصوصی و نهانی ، همه را می شنود و همچنین از مکنون دل ها و ضمایر آگاه است ، بنابراین کفر یا ایمان هرکس برای او روشن می باشد .

این جمله در حقیقت تشویقی است برای مؤمنان واقعی و تهدیدی است برای منافقان که از پوشش ظاهری اسلام سوء استفاده می کنند .

نور ایمان و ظلمات کفر

257 اَللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ امَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُماتِ اوُلئِکَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ

خداوند ولیّ و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند، آن ها را ازظلمت ها به سوی نور بیرون می برد، (امّا) کسانی

جزء سوّم (43)

که کافر شدند ، اولیای آن ها طاغوت ها هستند که آن ها را از نور به سوی ظلمت ها بیرون می برند ، آن ها

ص:34

اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند .

« وَلْی » چنان که بعدا به طور مشروح در ذیل آیه 55 سوره مائده خواهد آمد ، در اصل به معنی "نزدیکی و عدم جدایی" است ، به همین جهت به سرپرست و مربّی و راهبر ، « وَلِیّ » گفته می شود ، به دوستان و رفقای صمیمی نیز این واژه اطلاق می گردد ، اما روشن است که در آیه مورد بحث به معنی اوّل است و لذا می فرماید : « خداوند که ولیّ مؤمنان است ، آن ها را از تاریکی ها به نور هدایت می کند » .

ممکن است گفته شود که هدایت مؤمنان از ظلمت ها به نور ، تحصیل حاصل است، ولی باتوجّه به سلسله مراتب هدایت و ایمان روشن می شود که چنین نیست ، زیرا مؤمنان در مسیر هدایت و قرب اِلَی اللّه ، شدیدا محتاج راهنمایی های الهی در هر مرحله هستند و نیازمند هدایت های او در هر قدم و در هر کار و برنامه هستند، درست شبیه آن چه شبانه روزدرنمازهامی گوییم:«اِهْدِنَاالصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ:خدایا پیوسته ما را به راه راست هدایت فرما » .

(44) سوره بَقَره

سپس می افزاید : « اما کسانی که کافر شدند ، اولیاء آن ها طاغوت ( بت و شیطان و افراد جبّار و منحرف ) هستند که آن ها را از نور به سوی ظلمت ها بیرون می برند » ( وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُماتِ ) .

« به همین دلیل آن ها اهل آتشند و برای همیشه در

ص:35

آن خواهند بود » ( اوُلئِکَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ ) .

تشبیه ایمان و کفر به "نور" و "ظلمت" ، رساترین تشبیهی است که در این مورد به نظرمی رسد. نور، منبع حیات وهمه برکات و آثار حیاتی و سرچشمه رشد و نموّ و تکامل و جنبش و تحرک است . نور ، آرام بخش و مطمئن کننده و آگاه کننده و نشان دهنده است ، درحالی که ظلمت ، رمز سکوت و مرگ ، خواب و نادانی ، ضلالت و وحشت می باشد، ایمان و کفر نیز چنین هستند .

جزء سوّم (45)

در این آیه و آیات مشابه آن در قرآن مجید ، ظلمت به صیغه "جمع" آورده شده (ظُلُمات) و نور به صیغه "مفرد" و این اشاره به آن است که در راه حقّ هیچ گونه پراکندگی و دوگانگی وجود ندارد، بلکه سراسر وحدت و یگانگی است .

مسیر حقّ مانند خط مستقیمی است که میان دو نقطه کشیده شود که همیشه یکی است و تعدّد در آن ممکن نیست .

ولی باطل و کفر ، مرکز انواع اختلاف ها و پراکندگی ها است ، حتّی اهل باطل در باطل خود هماهنگ نیستند و وحدت هدف ندارند ، درست مانند خطوط انحرافی است که در میان دو نقطه کشیده می شود که تعدّد آن در دو طرف « خط مستقیم » بی شمار و نامحدود است .

ص:36

این احتمال را نیز بعضی داده اند که صفوف باطل نسبت به اهل حق زیادتر است .

(46) سوره بَقَره

ممکن است گفته شود که کفّار نوری ندارند که از آن خارج شوند، ولی باتوجّه به این که نور ایمان در فطرت همه وجود دارد، این تعبیر کاملاً صحیح به نظر می رسد .

ناگفته پیدا است که خداوند نه به اجبار مؤمنان را از « ظُلُمات » ( گناه و جهل و صفات رذیله و دوری از حقّ ) به نور خارج می کند و نه کفّار را به اجبار از فطرت توحیدی بیرون می برد ، بلکه اعمال آن ها است که ایجاب چنین سرنوشتی را از سوی پروردگار می کند .

گفتگوی ابراهیم با نمرود ، طاغوت زمان

258 اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذی حاجَ اِبْراهیمَ فی رَبِّهِ اَنْاتیهُ اللّهُ الْمُلْکَ اِذْقالَ اِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیتُ قالَ اَنَا اُحْیی وَ اُمیتُ قالَ اِبْراهیمُ فَاِنَّ اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهامِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذیکَفَرَوَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ

آیا ندیدی ( و آگاهی نداری از ) کسی ( نمرود ) که با ابراهیم

جزء سوّم (47)

درباره پروردگارش محاجّه و گفتگو کرد ؟ زیرا خداوند به اوحکومت داده بود ( و بر اثرکمی ظرفیت ازباده غرور سرمست شده بود ) هنگامی که ابراهیم گفت : خدای من آن

ص:37

کسی است که زنده می کند و می میراند ، او گفت : من نیز زنده می کنم و می میرانم ( و برای اثبات این کار و مشتبه ساختن برمردم دستورداد دو زندانی را حاضرکردند، فرمان آزادی یکی و قتل دیگری را داد )، ابراهیم گفت : خداوند ، خورشید را از افق مشرق می آورد ( اگر راست می گویی که حاکم بر جهان هستی تویی، ) خورشید را از مغرب بیاور ( در این جا ) آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند .

این آیه در یک جمله اشاره به انگیزه اصلی این محاجّه می کند و می گوید : « به خاطر این بود که خداوند به او حکومت داده بود » و بر اثر کمی ظرفیت از باده کِبر و غرور ، سرمست شده بود

(48) سوره بَقَره

( اَنْ اتیهُ اللّهُ الْمُلْکَ ) .

و چه بسیارند کسانی که در حال عادی ، انسان های معتدل ، سر به راه ، مؤمن و بیدارند ، اما هنگامی که به مال و مقام و نوایی برسند ، همه چیز را به دست فراموشی می سپارند و مهمّ ترین مقدّسات را زیر پا می نهند .

و در ادامه می افزاید : در آن هنگام از ابراهیم پرسید : خدای تو کیست که به سوی او دعوت می کنی ؟ « ابراهیم گفت : همان کسی است که زنده می کند و می میراند » (اِذْ قالَ اِبْراهیمُ

ص:38

رَبِّیَ الَّذییُحْییوَ یُمیتُ) .

در حقیقت بزرگ ترین شاهکار آفرینش یعنی قانون حیات و مرگ را به عنوان نشانه روشنی از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت .

ولی نُمرود جبّار راه تزویر و سفسطه را پیش گرفت و برای اغفال مردم و اطرافیان خود ، « گفت : من نیز زنده می کنم و می میرانم » و قانون حیات و مرگ در دست من است ( قالَ

جزء سوّم (49)

اَنَا اُحْیی وَ اُمیتُ ) .

و برای اثبات این مدّعای دروغین طبق روایت معروفی دست به حیله ای زد و دستور داد دو نفر زندانی را حاضرکردند و فرمان داد یکی را آزاد کنند و دیگری را به قتل برسانند ، سپس رو به ابراهیم و حاضران کرد و گفت: دیدید چگونه حیات و مرگ به دست من است ؟

ولی ابراهیم برای خنثی کردن این توطئه ، دست به استدلال دیگری زد که دشمن نتواند در برابر ساده لوحان در مورد آن مغالطه کند، « ابراهیم گفت : خداوند ، خورشید را ( از افق مشرق ) می آورد ( اگر راست می گویی که حاکم بر جهان هستی می باشی ) خورشید را از طرف مغرب بیاور » (قالَ اِبْراهیمُ فَاِنَّ اللّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ) .

این جا بود که « آن مرد کافر ، مبهوت و وامانده شد » ( فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ ) .

ص:39

آری «خداوند قوم ظالم را هدایت نمی کند» ( وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ ) .

(50) سوره بَقَره

و به این ترتیب آن مرد مست و مغرور سلطنت و مقام ، خاموش و مبهوت و ناتوان گشت و نتوانست در برابر منطق زنده ابراهیم سخنی بگوید و این بهترین راه برای خاموش کردن این گونه افراد لجوج است .

با این که مسلّم است که مسأله حیات و مرگ از جهاتی مهم تر از مسأله طلوع و غروب آفتاب است و سند گویاتری بر علم و قدرت پروردگار محسوب می شود و به همین دلیل ابراهیم نخست به آن استدلال کرد و اگر افراد بافکر و روشن ضمیری در آن مجلس بودند ، طبعا با این دلیل قانع می شدند ، زیرا هرکس می داند مسأله آزاد کردن و کشتن یک زندانی ، هیچ گونه ربطی به مسأله حیات و مرگ طبیعی واقعی ندارد ، ولی برای آن دسته که درک کافی نداشتند و ممکن بود تحت تأثیر سفسطه آن جبّار حیله گر قرار گیرند ، دست به استدلال دوّم زد و مسأله طلوع و

ص:40

غروب خورشید را مطرح ساخت تا حقّ به هر دودسته روشن گردد.

جزء سوّم (51)

و چه خوب کرد ابراهیم که اول مسأله حیات و مرگ را پیش کشید تا آن جبّار مدّعی شرکت با پروردگار در تدبیر عالَم گردد ، سپس مسأله طلوع و غروب آفتاب را عنوان کرد که او در آن ، به کلّی وامانده شد .

چه کسی با ابراهیم در این جلسه روبه رو بود و با او محاجّه کرد ؟

در قرآن تصریح به نام او نشده ولی همین اندازه می فرماید : « اَنْ اتیهُ اللّهُ الْمُلْکَ » ، یعنی به خاطر غروری که از حکومت خودکامه پیدا کرده بود ، با ابراهیم به محاجّه برخاست ، ولی در روایتی که از علیّ در تفسیر « دُرُّ الْمَنْثُور » نقل شده و همچنین در تواریخ آمده است ، نام او " نُمْرُود بن کَنْعان " بود .

اگرچه در آیه فوق زمان این بحث و گفتگو مشخص نشده است ، اما از قرائن برمی آید که این موضوع بعد از بت شکنی ابراهیم و

(52) سوره بَقَره

نجات او از آتش بوده است ، زیرا مسلّم است که قبل از به آتش افکندن ابراهیم مجالی برای این گفتگوها نبوده واصولاً بت پرستان حقّ چنین مباحثه ای را به اونمی دادند و آن ها ابراهیم را یک مجرم و گنهکار می شناختندکه می باید هرچه زودتر به کیفر اعمال خود و قیام بر ضدّ خدایان مقدّس برسد ، آن ها در این موقع تنها از علت اقدام به بت شکنی پرسش کردند و سپس با نهایت عصبانیّت و خشونت دستور آتش سوزی او را صادر نمودند ، اما هنگامی که او از آتش به طرز شگفت انگیزی نجات یافت، توانست به اصطلاح به حضور نُمرود برسد و با او به بحث و گفتگو بنشیند .

ص:41

از آیه به خوبی برمی آید که نُمرود هرگز از این بحث و گفتگو در جستجوی حقیقت نبود ، بلکه می خواست گفتار باطل خود را به کرسیّ بنشاند و شاید به کار بردن کلمه «حاجَّ» نیز به همین منظور باشد ، زیرا این کلمه غالبا در همین موارد به کار می رود .

از آیه به خوبی برمی آید که جبّار آن زمان مدّعی الوهیّت بود،

جزء سوّم (53)

نه تنها به این معنی که او را پرستش کنند ، بلکه علاوه بر این خود را آفریدگار عالم هستی نیز معرّفی می کرد ، یعنی هم خود را معبود می دانست و هم خالق .

و جای تعجّب هم نیست که هنگامی که مردم در برابر سنگ و چوب به سجده بیفتند و علاوه بر پرستش ، آن ها را در امور جهان مؤثّر و سهیم بدانند ، این فرصت برای یک جبّار اغفال گر پیش می آید که از ساده لوحی مردم استفاده کند و آن ها را به سوی خود دعوت نماید و خود را همچون بتی جلوه دهد که هم او را بپرستند و هم به خالقیت او گردن نهند .

داستان شگفت انگیز " عُزَیْر "

259 اَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ اَنّی یُحْیی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْما اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ اِلی طَعامِکَ وَ

ص:42

(54) سوره بَقَره

شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ اِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ ایَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ اِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْما فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ

یاهمانند کسی که ازکنار یک آبادی ( ویران شده ) عبور کرد، درحالی که دیوارهای آن به روی سقف ها فروریخته بود ( و اجساد و استخوان های اهل آن در هر سو پراکنده بود ، او با خود ) گفت: چگونه خدا این هارا پس از مرگ زنده می کند؟ ( در این هنگام ) خدا او را یک صد سال میراند ، سپس زنده کرد و به او گفت: چه قدر درنگ کردی ؟ گفت: یک روز یابخشی از یک روز،فرمود:نه، بلکه یک صدسال درنگ کردی ، نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود ( که همراه داشتی ، با گذشت سال ها ) هیچ گونه تغییری نیافته است، ( خدایی که یک چنین مواد فاسدشدنی را در طول این مدت حفظ کرده ، بر

جزء سوّم (55)

همه چیز قادر است ) ولی به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشی شده ، این زنده شدن تو پس از مرگ هم برای اطمینان خاطر تو است و هم) برای این که تو را نشانه ای برای مردم ( در مورد معاد ) قرار دهیم ، ( اکنون ) به استخوان ها( ی مرکب سواری خود ) نگاه کن که چگونه آن ها را برداشته ، به هم پیوند می دهیم و گوشت بر آن می پوشانیم ، هنگامی

ص:43

که ( این حقایق ) بر او آشکار شد ، گفت : می دانم خدابر هرکاری توانا است .

واژه « عُرُوش » جمع « عَرْش » در این جا به معنی سقف است و « خاوِیَة » در اصل به معنی خالی است و در این جا کنایه از ویران شدن است ، زیرا خانه های آباد معمولاً مسکونی است و خانه هایی که خالی می شود یا به خاطر ویرانی است و یا بر اثر خالی بودن ، تدریجا ویران خواهدشد .

« لَمْ یَتَسَنَّه » از ماده « سَنَه » به معنی سال است ، یعنی سال بر آن نگذشته است ولی در این جا کنایه از عدم تغییر و فاسدنشدن است .

(56) سوره بَقَره

« نُنْشِزُها » از ماده « نُشُوز » به معنی مرتفع و بلند شدن است و در این جا به معنی برداشتن از روی زمین و پیوستن آن ها به یکدیگر است .

آیه اشاره به سرگذشت کسی می کند که در اثنای سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری آشامیدنی و خوراکی همراه داشت ، از کنار یک آبادی گذشت ، در حالی که به شکل وحشتناکی درهم ریخته و ویران شده بود و اجساد و استخوان های پوسیده ساکنان آن به چشم می خورد ، هنگامی که این منظره وحشت زا را دید ، گفت : چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند ؟

ص:44

البتّه این سخن از روی انکار و تردید نبود ، بلکه از روی تعجّب بود، زیرا قرائن موجود در آیه نشان می دهد که او یکی از پیامبران علیهم السلام بوده که در ذیل آیه می خوانیم : خداوند با او سخن گفته است و روایات نیز این حقیقت را تأیید می کند ، چنان که بعدا اشاره خواهیم کرد .

جزء سوّم (57)

در این هنگام خداوند جان او را گرفت و یک صد سال بعد او را زنده کرد ، از او سؤال نمود : چه قدر در این بیابان بوده ای ؟ او خیال می کرد مقدار کمی بیشتر در آن جا درنگ نکرده ، فورا در جواب عرض کرد : یک روز یا کمتر .

به او خطاب شد که : یک صد سال در این جا بوده ای ، اکنون به غذا و آشامیدنی خود نظری بیفکن و ببین چگونه در طول این مدّت به فرمان خداوند هیچ گونه تغییری در آن پیدا نشده است ، ولی برای این که بدانی یک صد سال از مرگ تو گذشته است ، نگاهی به مرکب سواری خود کن و ببین از هم متلاشی و پراکنده شده و مشمول قوانین عادی طبیعت گشته و مرگ آن را از هم متفرّق ساخته است ، سپس نگاه کن و ببین چگونه اجزای پراکنده آن را جمع آوری کرده و زنده می کنیم ، او هنگامی که این منظره را دید ، گفت : می دانم که خداوند بر هر چیزی توانا است ، یعنی هم اکنون آرامش خاطر یافتم و مسأله رستاخیز مردگان در نظر من شکل حسّی به خود گرفت .

(58) سوره بَقَره

اکنون به تفسیر آیه برگردیم ؛

ص:45

نخست می فرماید : « یا همانند کسی که از کنار یک آبادی عبور کرد ، در حالی که دیوارهای آن به روی سقف ها فروریخته بود ( و اجساد و استخوان های اهل آن در هر سو پراکنده بود ، او از روی تعجّب با خود ) گفت : چگونه خدا این ها را بعد از مرگ زنده می کند» (اَوْکَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ اَنّی یُحْیی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها) .

جمله «وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها» چنین معنی می دهد که خانه های آنان ویران شده بود ، به این صورت که نخست سقف آن ها فرود آمده و سپس دیوارها به روی آن ها افتاده بود ، این نوع ویرانی ، ویرانی کامل و تمام عیار است ، زیرا به هنگام ویرانی معمولاً نخست سقف آن ویران می گردد و بعد دیوارها مدّتی سرپا می ایستد، سپس روی ویرانه های سقف فرومی غلتد.

جزء سوّم (59)

بعضی تصریح کرده اند که مفهوم « عَرْش » با « سَقْف » متفاوت است، سقف تنها به قسمت بالای عمارت گفته می شود، ولی عَرْش عبارت از سقفی است که همراه با پایه ها باشد .

از قرائن چنین استفاده می شود که در این ماجرا کسی همراه آن پیامبر نبود و هنگامی که چشمش به استخوان های متلاشی شده اهل قریه افتاد، به آن ها اشاره کرد و این سؤال را از خویشتن نمود که چگونه خداوند این ها را بعد از مرگشان زنده می کند ؟

ص:46

در ادامه آیه می فرماید : « خداوند او را یک صد سال میراند ، سپس او را زنده کرد و به او گفت : چه قدر درنگ کردی ؟ گفت : یک روز یا قسمتی از یک روز ، فرمود : ( نه ) بلکه یک صد سال درنگ کردی » ( فَاَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْما اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ ) .

اکثر مفسران از این جمله چنین فهمیده اند که خداوند جان آن پیامبر راگرفت و بعدازیک صد سال از نو زنده کرد و جمله «اَماتَهُ»

(60) سوره بَقَره

که از ماده « مَوْت » به معنی مرگ است ، همین مفهوم را می بخشد .

ظاهر آیه این است که پیامبر مزبور از دنیا رفت و پس از یک صد سال زندگی را از سر گرفت ، البتّه چنین مرگ و حیاتی یک موضوع کاملاً خارق العاده است ، ولی در هر حال مُحال نیست و از طرفی حوادث خارق العاده در قرآن نیز منحصر به این مورد نیست که بخواهیم آن را توجیه و یا تأویل کنیم .

جمله « لَبِثْتُ یَوْما اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ » نشان می دهد که آن پیامبر ، موقع مرگ و زنده شدنش در دو ساعت مختلف از روز بوده ، مثلاً مرگ او پیش از ظهر بوده و زنده شدنش بعد از ظهر و لذا به شک افتاد که آیا یک شبانه روز بر او گذشته یا تنها چند ساعتی از یک روز به همین دلیل با تردید گفت یک روز یا قسمتی از یک روز ، ولی به زودی به او خطاب شد که نه بلکه یک صد سال در این جا مانده ای .

ص:47

سپس برای این که آن پیامبر ، اطمینان بیشتری به این مسأله پیداکند، به او دستور داده شد که به غذا و نوشیدنی که همراه داشته و همچنین

جزء سوّم (61)

مرکب سواریش نگاهی بیفکند که اوّلی کاملاً سالم مانده بود و دوّمی به کلّی متلاشی شده بود تا هم گذشت زمان را مشاهده کند و هم قدرت خدا را بر نگهداری هرچه اراده داشته باشد ، می فرماید : به او گفته شد : « پس حالا نگاه کن به غذا و نوشیدنیت ( که همراه داشتی ببین که با گذشت سال ها ) هیچ تغییری نیافته » ( فَانْظُرْ اِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهُ ) .

یعنی به آن ها نگاه کن که با گذشت آن همه سال ، گویی سال و زمانی بر آن نگذشته و تغییری در آن حاصل نشده ، اشاره به این که خدایی که می تواند غذا و نوشیدنی تو را که قاعدتا باید زود فاسد گردد، به حال اوّل نگه دارد ، زنده کردن مردگان برای او مشکل نیست ، زیرا ادامه حیات چنین غذای فاسدشدنی که عمر آن معمولاً بسیار کوتاه است ، در این مدّت طولانی ساده تر از زنده کردن ، مردگان نیست .

در این که این غذا و نوشیدنی چه بوده ، در آیه منعکس نیست ، بعضی غذای او را انجیر و نوشیدنی او را یک نوع آب میوه ذکر کرده اند

(62) سوره بَقَره

و می دانیم که هر دو بسیار زود فاسد می شوند و بقای آن ها در مدت طولانی موضوع مهمّی است، بعضی هم آن را انگور و شیر ذکر کرده اند.

سپس می افزاید : « ولی نگاه به الاغ خود کن ( که چگونه از هم

ص:48

متلاشی شده ، برای این که اطمینان به زندگی پس از مرگ پیدا کنی ) و تو را نشانه ای برای مردم قرار دهیم » ، آن را زنده می سازیم ( وَ انْظُرْ اِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ ایَةً لِلنّاسِ ) .

البته قرآن بیش از این چیزی درباره مرکب آن پیامبر نگفته ، اما از جمله های بعد استفاده می شود که مرکب او با گذشت زمان به کلی متلاشی شده بود و تنها استخوان های پوسیده ای از آن باقی مانده بود ، زیرا در غیر این صورت هیچ گونه نشانه ای برای گذشت یک صد سال وجود نداشت و این خود عجیب است که حیوانی که امکان عمر نسبتا طولانی دارد ، این چنین از هم متلاشی شود، اما میوه و آب میوه یا شیر که به سرعت باید فاسد شود ، کمترین تغییری در طعم و بوی آن حاصل نگردد و این نهایت قدرت نمایی خدا در امر حیات و مرگ است .

جزء سوّم (63)

به هر حال در تکمیل همین مسأله می افزاید : « به استخوان ها نگاه کن ( که از مرکب سواریت باقی مانده ) و ببین چگونه آن ها رابرمی داریم و به هم پیوند می دهیم و گوشت بر آن می پوشانیم » ( وَ انْظُرْ اِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْما ) .

و این که بعضی از مفسّران احتمال داده اند منظور ، استخوان های خود آن پیامبر است ، بسیار عجیب و بعید به نظر می رسد ، زیرا این گفتگوها بعد از زنده شدن او می باشد ، همچنین احتمال اراده

ص:49

استخوان های پوسیده اهل آن آبادی ، (1) زیرا قبل از این جمله ، سخن از حِمار و مرکب سواری بوده نه مردم قریه .

در پایان آیه می فرماید: « هنگامی که بامشاهده این نشانه های واضح ( همه چیز ) برای او روشن شد ، گفت : می دانم که خدا بر هر کاری قادر است » ( فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ ) .

1 «کَشّاف»، جلد1، صفحه307.

(64) سوره بَقَره

یعنی علم و آگاهی من کامل شد و به مرحله شهود رسید و قابل توجّه این که نگفت : الآن دانستم (مانند گفتار زلیخا در موردیوسف ؛ «اَلاْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ : الآن حق آشکار گشت»(1) ، بلکه گفت : می دانم، یعنی اعتراف به علم و آگاهی خود می کنم .

صحنه دیگری از معاد در این دنیا

260 وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ رَبِّ اَرِنی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتی قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَلکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَ اِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاثُمَ ادْعُهُنَ یَأْتینَکَ سَعْیاوَاعْلَمْ اَنَ اللّهَ عَزیزٌحَکیمٌ

و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت : خدایا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می کنی ؟ فرمود : مگر

ص:50


1- 51 / یوسف .

ایمان نیاورده ای ؟ عرض کرد : آری ، ولی می خواهم قلبم

جزء سوّم (65)

آرامش یابد ، فرمود : در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آن ها را ( پس از ذبح کردن ) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سپس بر هرکوهی قسمتی از آن را قرار بده، بعدآن هارا بخوان ، به سرعت به سوی تو می آیند و بدان که خداوند قادر و حکیم است ( هم از ذرّات بدن مردگان آگاه است و هم توانایی برجمع آن هادارد ) .

جمله « صُرْهُنَّ » در اصل از ریشه « صَوْر » گرفته شده که به معنی قطع کردن و متمایل نمودن و بانگ زدن است که از میان این سه معنی در این جا همان معنی نخست منظور است ، یعنی چهار مرغ را انتخاب کن و آن ها را ذبح نموده و قطعه قطعه کرده و درهم بیامیز .

زیرا هدف این بوده که نمونه رستخیز و زنده شدن مردگان را به هنگامی که اجزای بدن آن ها متلاشی می شود و هر ذره ای به گوشه ای می افتد و با دیگر ذرات از بدن های دیگر می آمیزد ، با چشم خود مشاهده کند .

(66) سوره بَقَره

نخست می فرماید: « به خاطربیاور هنگامی راکه ابراهیم گفت : خدایا به من نشان ده چگونه مردگان را زنده می کنی » ؟ ( وَ اِذْ قالَ اِبْراهیمُ رَبِّ اَرِنی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتی ) .

از جمله « اَرِنی کَیْفَ ... » ( به من نشان ده چگونه ... ) به خوبی

ص:51

استفاده می شود که او می خواست با رؤیت و شهود ، ایمان خود را قوی تر کند ، آن هم درباره چگونگی رستاخیز نه درباره اصل آن و لذا در آیات گذشته خواندیم که او باصراحت به نُمْرُود گفت : « پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند » .

به همین دلیل در ادامه این سخن ، هنگامی که خداوند « فرمود : آیا ایمان نیاورده ای » ؟ ( قالَ اَوَ لَمْ تُؤْمِنْ ) .

او در جواب عرض کرد : « آری ایمان آوردم ، ولی می خواهم قلبم آرامش یابد » ( قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی ) .

گویی خدا می خواست این تقاضای ابراهیم در نظر مردم به عنوان تزلزل ایمان محسوب نشود ، لذا از او سؤال شد : مگر ایمان

جزء سوّم (67)

نیاورده ای ؟ تا او در این زمینه توضیح دهد و سوء تفاهمی برای کسی به وجود نیاید .

ضمنا از این جمله استفاده می شودکه استدلال و برهان علمی و منطقی ممکن است یقین بیاورد اما آرامش خاطر نیاورد ، زیرا استدلال عقل انسان را راضی می کند و چه بسا در اعماق دل و عواطف او نفوذ نکند ( درست مثل این که استدلال به انسان می گوید : کاری از مرده ساخته نیست ، ولی با این حال بعضی از افراد از مرده می ترسند ، مخصوصا هنگام شب و تنهایی نمی توانند در کنار مرده بمانند ، زیرا استدلال فوق در اعماق وجودشان نفوذ نکرده ، اما کسانی که دائما با

ص:52

مردگان سر و کار دارند و به غسل و کفن و دفن مشغولند ، هرگز چنین ترسی را ندارند ) .

به هر حال آن چه عقل و دل را سیراب می کند ، شهود عینی است و این موضوع مهمّی است که در جای خود باید شرح بیشتری پیرامون آن داده شود .

(68) سوره بَقَره

تعبیر به اطمینان و آرامش نشان می دهد که افکار انسانی قبل از وصول به مرحله شهود دائما در حرکت و جولان و فراز و نشیب است، اما به مرحله شهود که رسید ، آرام می گیرد و تثبیت می شود .

در این جا به ابراهیم دستور داده می شودکه برای رسیدن به مطلوبش ، دست به اقدام عجیبی بزند ، آن گونه که قرآن در ادامه این آیه بیان کرده ، خداوند فرمود : « حال که چنین است ، چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آن ها را ( پس از ذبح کردن ) قطعه قطعه کن ( و در هم بیامیز ) سپس بر هر کوهی قسمتی از آن قرار بده ، بعد آن ها را بخوان ، به سرعت به سوی تو می آیند » ( قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیا ) .

این را ببین « و بدان خداوند توانا و حکیم است » ( وَ اعْلَمْ اَنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ ) .

ص:53

جزء سوّم (69)

هم تمام ذرّات بدن مردگان را به خوبی می شناسد و هم توانایی بر جمع آن ها دارد .

ابراهیم این کار را کرد و آن ها را صدا زد ، در این هنگام اجزای پراکنده هریک ازمرغان، جدا و جمع شده وبه هم آمیختند و زندگی را از سر گرفتند و این موضوع ، به ابراهیم نشان داد که همین صحنه در مقیاس بسیار وسیع تر در رستاخیز انجام خواهد شد .

بعضی خواسته اند از کلمه « سَعْیا » استفاده کنند که مرغان پس از زنده شدن پرواز نکردند ، بلکه با پای خود به سوی ابراهیم دویدند ، زیرا « سَعْی » معمولاً در لغت عرب به معنی راه رفتن سریع است ، از « خلیل بن احمد » ادیب معروف عرب نیز نقل شده است که ابراهیم در حال راه رفتن بود که مرغان به سوی او آمدند ( یعنی « سَعْیا » حال است از برای ابراهیم نه مرغان ) . (1)

(70) سوره بَقَره

ولی قرائن نشان می دهد که « سَعْیا » در این جا کنایه از پرواز سریع است .

شکی نیست که مرغان چهارگانه مزبور از چهار نوع مختلف بوده اند ، زیرا در غیر این صورت هدف ابراهیم که بازگشت

ص:54


1- « اَ لْبَحْرُ الْمُحیط » ، جلد 2 ، صفحه 300 ، ذیل آیه مورد بحث .

اجزای هریک به بدن اصلی خود بوده است ، تأمین نمی شد و طبق بعضی روایات معروف، این چهارمرغ "طاووس"، "خروس"، " کبوتر" و " کلاغ" بوده اند که از جهات گوناگون باهم اختلاف فراوان دارند و بعضی آن ها را مظهر روحیّات و صفات مختلف انسان ها می دانند ، طاووس مظهر خودنمایی ، زیبایی و تکبّر ، خروس ، مظهر تمایلات شدید جنسی ، کبوتر ، مظهر لهو و لعب و بازیگری و کلاغ ، مظهر آرزوهای دور و دراز .

تعداد کوه هایی که ابراهیم اجزای مرغان را برآن ها گذارد، در

جزء سوّم (71)

قرآن صریحا نیامده است ولی در روایات اهل بیت علیهم السلام ده عدد معرفی شده اند و به همین دلیل در روایات می خوانیم : اگر کسی وصیت کند جزئی از مال او را در موردی مصرف کنند و مقدار آن را معین نسازد ، دادن یک دهم کافی است (1)

انفاق ، مایه رشد آدمی است

261 مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ

کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند ، همانند

ص:55


1- « نُورُالثَّقَلَیْن » ، جلد 1 ، صفحه 278 .

بذری هستند که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه، یک صد دانه باشد و خداوند آن را برای هرکس بخواهد ( و شایستگی داشته باشد ) ، دو یا چند برابر می کند و خدا ( از نظر قدرت و رحمت ) وسیع و ( به همه چیز ) دانا است .

(72) سوره بَقَره

مسأله انفاق یکی از مهمّ ترین مسائلی است که اسلام و قرآن روی آن تأکید فراوان نموده است . آیه فوق نخستین آیه از یک مجموعه آیات است که در سوره بقره پیرامون انفاق سخن می گوید و شاید ذکر آنها پشت سر آیات مربوط به معاد از این نظر باشد که یکی از مهمّ ترین اسباب نجات در قیامت ، انفاق و بخشش در راه خدا است .

یک مساوی با هفتصد

نخست می فرماید : « مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، همانند بذری است که هفت خوشه برویاند » (مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ ) .

« و در هر خوشه ای یک صد دانه باشد » که مجموعا از یک دانه ، هفت صد دانه برمی خیزد ( فی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ) .

تازه پاداش آن ها منحصر به این نیست ، بلکه « خداوند آن را برای

جزء سوّم (73)

هرکس بخواهد ( و شایستگی درآن ها و انفاق آن ها را ازنظر نیت و اخلاص و کیفیت و کمیت ببیند ) دو یا چند برابر می کند » ( وَ الّلهُ

ص:56

یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ ) .

و این همه پاداش از سوی خدا عجیب نیست « چراکه او ( از نظر رحمت و قدرت ) وسیع و از همه چیز آگاه است » ( وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ) .

« فی سَبیلِ اللّهِ » مفهوم وسیعی دارد که هر مصرف نیکی را شامل می شود، به علاوه آیات آینده نشان می دهدکه بحث انفاق در این جا مستقلاًّ دنبال می شود و در روایات اسلامی نیز به تعمیم معنی آیه اشاره شده است .

چه انفاقی باارزش است ؟

262 اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مااَنْفَقُوا مَنّا وَلا اَذًی لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَرَبِّهِمْ وَ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

(74) سوره بَقَره

کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند ، سپس به دنبال انفاقی که کرده اند، منّت نمی گذارند و آزاری نمی رسانند، پاداش آن ها نزد پروردگارشان (محفوظ) است و نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند .

« مَنَّ » درلغت همان وزنه سنگین است ، سپس به معنای نعمت مهمّی بخشیدن است که اگر جنبه عملی داشته باشد، کاری بسیار خوب ( و منّت های خداوند از این قبیل است ) و اگر جنبه لفظی و به

ص:57

رخ کشیدن داشته باشد، بسیار بد است و در آیه فوق منظور همین است .

ازآیه به خوبی استفاده می شودکه انفاق در راه خدا درصورتی در پیشگاه پروردگار مورد قبول واقع می شود که به دنبال آن منّت و چیزی که موجب آزار و رنجش نیازمندان است ، نباشد .

بنابراین کسانی که درراه خداوندبذل مال می کنند ، ولی به دنبال آن منّت می گذارند یاکاری که موجب آزار و رنجش است ، می کنند در حقیقت با این عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بین می برند .

جزء سوّم (75)

آن چه در این آیه بیشتر جلب توجه می کند، این است که قرآن در واقع سرمایه زندگی انسان را منحصر به سرمایه های مادّی نمی داند ، بلکه سرمایه های روانی و اجتماعی را نیز به حساب آورده است .

کسی که چیزی به دیگری می دهد و منّتی بر او می گذارد و یا با آزار خود او را شکسته دل می سازد ، در حقیقت چیزی به او نداده است زیرا اگر سرمایه ای به او داده ، سرمایه ای هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقیرها و شکست های روحی به مراتب بیش از مالی باشد که به او بخشیده است .

بنابراین اگر چنین اشخاصی اجر و پاداش نداشته باشند ، کاملاً طبیعی و عادلانه خواهد بود ، بلکه می توان گفت چنین افرادی در بسیاری موارد بدهکارند نه طلبکار زیرا آبروی انسان به مراتب برتر و بالاتراز ثروت و مال است .

ص:58

جمله « لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ » ، اشاره به این است که آن ها هیچ نوع نگرانی نخواهند داشت ، زیرا « خوف » نسبت به امور

(76) سوره بَقَره

آینده است و « حُزْن و اندوه » ، نسبت به امور گذشته، بنابراین باتوجه به این که پاداش انفاق کنندگان درپیشگاه خدا محفوظ است، نه از آینده خود دررستاخیز ترسی دارند و نه ازآن چه در راه خدا بخشیده اند، اندوهی به دل راه می دهند .

برخورد خوب ، بهتر از انفاق بامنّت است

263 قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها اَذًی وَ اللّهُ غَنِیٌّ حَلیمٌ

گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از خشونت های آن ها )، ازبخششی که آزاری به دنبال آن باشد، بهتر است و خداوند ، بی نیاز و بردبار است .

« مَغْفِرَة » به معنی عفو و گذشت در برابر خشونت ارباب حاجت است .

آیه فوق منطق اسلام در مورد ارزش های اجتماعی اشخاص و حیثیّت مردم را روشن می سازد و عمل آن هایی را که در حفظ این

جزء سوّم (77)

سرمایه های انسانی می کوشند و ارباب حاجت را باگفتار نیکو و احیانا راهنمایی های لازم بهره مندکرده و هرگز اسرار آن ها را فاش نمی سازند، از بخشش افراد خودخواه و کوته نظری که در برابر کمک مختصری

ص:59

هزارگونه زخم زبان به افراد آبرومند می زنند و شخصیّت آن ها را در هم می شکنند ، برتر و بالاتر می شمرد . در حقیقت این گونه اشخاص همان طور که اشاره کردیم ، بیش از اندازه ای که نفع می رسانند ، ضرر می زنند و اگر سرمایه ای می دهند ، سرمایه هایی را نیز بر باد می دهند .

در تفسیر « مجمع البیان » از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود : « اِذا سَأَلَ السّائِلُ فَلا تَقْطَعُوا عَلَیْهِ مَسْأَلَتَهُ حَتّی یَفْرُغَ مِنْها ثُمَّ رُدُّوا عَلَیْهِ بِوَقارٍ وَ لینٍ اِمّا بَذْلٍ یَسیرٍ اَوْ رَدٍّ جَمیلٍ فَاِنَّهُ قَدْ یَأْتیکُمْ مَنْ لَیْسَ بِاِنْسٍ وَ لا جانٍّ یَنْظُرُونَ کَیْفَ صَنیعُکُمْ فیما خَوَّلَکُمُ الّلهُ تَعالی » .

در این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله گوشه ای از آداب انفاق را روشن

(78) سوره بَقَره

ساخته ، می فرماید : « هنگامی که حاجتمندی از شما چیزی بخواهد ، گفتار او را قطع نکنید تا تمام مقصود خویش را شرح دهد ، سپس با وقار و ادب و ملایمت به او پاسخ بگویید ، یا چیزی که در قدرت دارید ، در اختیارش بگذارید و یا به طرز شایسته ای او را بازگردانید ، زیرا ممکن است سؤال کننده فرشته ای باشد که مأمور آزمایش شما است تا ببیند در برابرنعمت هایی که خداوندبه شماارزانی داشته، چگونه عمل می کنید » (1)

ص:60


1- « مجمع البیان » ، جلد 1 و 2 ، صفحه 375 .

مثال جالب در مورد انگیزه های انفاق

264 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذی کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَاَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْ ءٍ مِمّا کَسَبُوا وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ

جزء سوّم (79)

ای کسانی که ایمان آورده اید، بخشش های خود را با منّت و آزار باطل نسازید، همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن به مردم، انفاق می کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمی آورد ( کار او ) همچون قطعه سنگی است که بر آن (قشر نازکی از) خاک باشد (و بذرهایی در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاک ها و بذرها را بشوید،) و آن را صاف(و خالی از خاک و بذر) رهاکند، آن ها از کاری که انجام داده اند، چیزی به دست نمی آورند و خداوند جمعیّت کافران را هدایت نمی کند.

« صَفْوان » به معنی قطعه سنگ بزرگ و صاف است که چیزی در آن نفوذ نمی کند و چیزی بر آن قرار نمی گیرد و « وابِل » به معنی باران سنگین دانه درشت است و لذا به کارهای سخت و سنگین و مصیبت بار

ص:61

نیز اطلاق شده است و « صَلْدا » نیز به معنی سنگ صافی است که چیزی بر آن نمی روید .

(80) سوره بَقَره

چه تعبیر لطیف و رسا و گویایی ، قطعه سنگ محکمی را در نظر بگیرید که قشر رقیقی از خاک روی آن را پوشانده باشد و بذرهای مستعدی نیز در آن خاک افشانده شود و در معرض هوای آزاد و تابش آفتاب قرار گیرد ، سپس باران دانه درشت پربرکتی بر آن ببارد ، با این که تمام وسایل نموّ و رشد در این جا فراهم است، ولی به خاطر یک کمبود، همه چیز از بین می رود و این باران کاری جز این نمی کند که آن قشر باریک را همراه بذرها می شوید و پراکنده می سازد و سنگ سخت غیر قابل نفوذ را که هیچ گیاهی بر آن نمی روید ، با قیافه خشونت بارش آشکار می سازد ، چراکه بذرها در محل نامناسبی افشانده شده بود ، ظاهری آراسته و درونی خشن و غیرقابل نفوذ داشت و تنها قشرنازکی ازخاک روی آن را گرفته بود ، در حالی که پرورش گیاه و درخت ، نیاز به خاک عمیقی دارد که برای پذیرش ریشه ها و ذخیره آب و تغذیه گیاه آماده باشد .

این گونه است اعمال ریاکارانه و انفاق های آمیخته با منّت و آزار که از دل های سخت و قساوتمند سرچشمه می گیرد و صاحبانش هیچ بهره ای از آن نمی برند و تمام زحماتشان بر باد می رود .

ص:62

جزء سوّم (81)

از جمله « لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَْذی » ( انفاق های خود را با منّت و آزار ، باطل نکنید ) استفاده می شود که پاره ای از اعمال ممکن است نتایج اعمال نیک را از بین ببرد و این همان مسأله اِحْباط است که شرح آن در ذیل آیه 217 همین سوره گذشت .

تشبیه عمل ریاکارانه به قطعه سنگی که قشر نازکی از خاک روی آن را پوشانیده است، بسیار گویا می باشد، زیرا افراد ریاکار، باطن خشن و بی ثمر خود را با چهره ای از خیرخواهی و نیکوکاری می پوشانند و اعمالی که هیچ گونه ریشه ثابتی در وجود آن ها ندارد ، انجام می دهند ، اما حوادث زندگی به زودی پرده را کنار می زند و باطن آن ها را آشکار می سازد .

و در پایان آیه می فرماید : « و خداوند گروه کافران

(82) سوره بَقَره

را هدایت نمی کند » ( وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ ) .

اشاره به این که خداوند توفیق هدایت را از آن ها می گیرد ، چراکه با پای خود راه کفر و ریا و منّت و آزار را پوییدند و چنین کسانی شایسته هدایت نیستند و به این ترتیب انفاق های ریایی و آمیخته با منّت و آزار ، همه در یک ردیف قرار گرفته اند .

265 وَ مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبیتا مِنْ اَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ اَصابَها وابِلٌ فَاَتَتْ اُکُلَها ضِعْفَیْنِ فَاِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللّهُ

ص:63

بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ

و (کار) کسانی که اموال خودرا برای خشنودی خدا و تثبیت (ملکات انسانی در) روح خود، انفاق می کنند، همچون باغی است که در نقطه بلندی باشد و باران های درشت به آن برسد ( و از هوای آزاد و نور آفتاب ، به حدّ کافی بهره گیرد ) و میوه خود را دو چندان دهد ( که همیشه شاداب و باطراوت

جزء سوّم (83)

است ) و اگر باران درشتی بر آن نبارد لااقل باران های ریز بر آن می بارد و خداوند به آن چه انجام می دهید، بینا است.

« طَلَّ » به معنی باران دانه ریز است که گاه به صورت غبار به روی گیاهان می ریزد و گاه به شبنم نیز گفته می شود .

جمله « اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبیتا مِنْ اَنْفُسِهِمْ » انگیزه های انفاق صحیح و الهی را بیان می کند و آن ، دو چیز است ؛ « طلب خشنودی خدا » و « تقویت روح ایمان و ایجاد آرامش در دل و جان » .

این جمله می گوید : انفاق کنندگان واقعی کسانی هستند که تنها به خاطر خشنودی خدا و پرورش فضایل و تثبیت این صفات در درون جان خود و همچنین پایان دادن به اضطراب و ناراحتی هایی که بر اثر احساس مسؤولیّت در برابر محرومان در وجدان آن ها پیدا می شود ، اقدام به انفاق می کنند ( بنابراین « مِن » در آیه به معنی "فی" خواهد بود ) .

جمله « وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ » هشداری است به همه

ص:64

کسانی که می خواهند عمل نیکی انجام دهند که مراقب باشند

(84) سوره بَقَره

کوچک ترین آلودگی از نظر نیّت یا طرز کار پیدا نکنند ، زیرا خداوند کاملاً مراقب اعمال آن ها است .

یک مثال جالب دیگر برای انفاق های آلوده به ریا

266 اَیَوَدُّاَحَدُکُمْ اَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ اَعْنابٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَاالاَْنْهارُلَهُ فیهامِنْ کُلِ الثَّمَراتِ وَاَصابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ فَاَصابَها اِعْصارٌ فیهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الاْیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ

آیا کسی از شما دوست دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن ، نهرها بگذرد و برای او در آن (باغ) از هرگونه میوه ای وجود داشته باشد، درحالی که به سنّ پیری رسیده و فرزندانی(کوچک و) ضعیف دارد ( در این هنگام ) گردبادی ( کوبنده ) که در آن آتش (سوزانی) است، به آن برخوردکند و شعله ورگردد و بسوزد ( همین طور است حال کسانی که انفاق های خود را با ریا و منّت

جزء سوّم (85)

و آزار باطل می کنند ) این چنین خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد ، شاید بیندیشید ( و با اندیشه راه حقّ را بیابید ) .

ص:65

« اِعْصار » در لغت به معنی گردباد است که به هنگام وزش باد از دو سوی مخالف تشکیل می گردد و به شکل عمودی است که یک سر آن به زمین چسبیده و سر دیگر آن در آسمان است و گاه بسیاری از اشیاء را با خود می برد .

در این آیه مثال گویای دیگری برای مسأله انفاق آمیخته با ریاکاری و منّت و آزار و این که چگونه این کارهای نکوهیده آثار آن را از بین می برد ، بیان شده است .

ترسیمی است بسیار زیبا از حال این گونه اشخاص که با ریا و منّت و آزار ، خط بطلان بر انفاق خویش می کشند ، پیرمرد سالخورده ای را در نظر مجسّم می کند که فرزندان خردسال و کوچکی اطراف او را

(86) سوره بَقَره

گرفته اند و تنها راه تأمین زندگی حال و آینده آنان ، باغ سرسبز و خرّمی است با درختان خرما و انگور و میوه های دیگر ، درختانی که پیوسته آب جاری از کنارش می گذرد و زحمتی برای آبیاری ندارد ، ناگهان گردباد آتش باری می وزد و آن را مبدّل به خاکستر می کند ، چنین انسانی چه حسرت و اندوه مرگباری دارد، حال کسانی که اعمال نیکی انجام می دهند و سپس با ریا و منّت و آزار آن را از بین می برند ، چنین است ، زحمت فراوانی کشیده اند و در آن روز که نیاز به نتیجه آن دارند، همه را خاکستر می بینند، چرا که گردباد آتش بار ریا و منّت و آزار آن را سوزانده است .

ص:66

ازجمله « وَ اَصابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفاءُ » ( صاحب آن باغ ، پیر و سالخورده باشد و فرزندانی کوچک و ناتوان داشته باشد ) استفاده می شود که انفاق و بخشش در راه خدا و کمک به نیازمندان همچون باغ خرّمی است که هم خود انسان از ثمرات آن بهره مند می شود و هم فرزندان او ، در حالی که ریاکاری و منّت و آزار ، هم سبب محرومیّت

جزء سوّم (87)

خود او می شود و هم نسل های آینده که بایداز ثمرات برکات اعمال نیک او بهره مند گردند ، محروم خواهند شد و این خود دلیل بر آن است که نسل های آینده در نتایج اعمال نیک نسل های گذشته سهیم هستند ، از نظر اجتماعی نیز چنین است ، زیرا محبوبیّت و اعتمادی که پدران بر اثر کار نیک در افکار عمومی پیدا می کنند ، سرمایه بزرگی برای فرزندان آن ها خواهد بود .

جمله « اِعْصارٌ فیهِ نارٌ » ( گردبادی که در آن آتشی باشد ) ممکن است اشاره به گردبادی که از روی خرمن آتشی بگذرد و طبق معمول که گردباد هرچه را بر سر راه خود بیابد ، با خود همراه می برد ، آن را از زمین برداشته و به نقطه دیگری بپاشد و ممکن است اشاره به گردبادی باشد که به همراه صاعقه به نقطه ای اصابت کند و همه چیز را تبدیل به خاکستر نماید و در هر حال اشاره به نابودی سریع و مطلق است .

ص:67

(88) سوره بَقَره

از چه اموالی باید انفاق کرد ؟

267 یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمّا اَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَ لاتَیَمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِاخِذیهِ اِلاّاَنْ تُغْمِضُوافیهِ وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ غَنِیٌّ حَمیدٌ

ای کسانی که ایمان آورده اید، از قسمت های پاکیزه اموالی که (از طریق تجارت) به دست آورده اید و ازآن چه از زمین برای شما خارج ساخته ایم ( از منابع و معادن و درختان و گیاهان ) انفاق کنید و برای انفاق ، به سراغ قسمت های ناپاک نروید، درحالی که خود شما ( به هنگام پذیرش اموال ) حاضر نیستید آن ها را بپذیرید ، مگر از روی اغماض و کراهت و بدانید خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است .

« تَیَمُّم » در اصل به معنی قصد چیزی کردن است ، در این جا نیز به همان معنی آمده است و « تَیَمُّم » معروف را از این جهت گفته اند که

جزء سوّم (89)

انسان قصد می کند از خاک پاک زمین استفاده کند ، چنان که قرآن می گوید : « فَتَیَمَّمُوا صَعیدا طَیِّبا » ( 43 / نساء ) .

جمله « ما کَسَبْتُمْ » ( آن چه کسب کرده اید ) اشاره به درآمدهای تجاری است و جمله « مِمّا اَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الاَْرْضِ » ( از آن چه از زمین برای شما خارج ساخته ایم ) اشاره به انواع درآمدهای زراعی و

ص:68

کشاورزی و همچنین معادن زیرزمینی است ، بنابراین تمام انواع درآمدها را شامل می شود ، زیرا سرچشمه تمام اموالی که انسان دارد ، زمین و منابع گوناگون آن است ، حتی صنایع و دامداری و مانند آن ، همه از زمین مایه می گیرد. این تعبیر ضمنا اشاره ای به این حقیقت است که ما منابع این ها را در اختیار شما گذاشتیم، بنابراین نباید از انفاق کردن بخشی از طیّبات و پاکیزه ها و « سرگل » آن در راه خدا ، دریغ کنید .

سپس برای تأکید هرچه بیشتر می افزاید: « به سراغ قسمت های ناپاک نروید تا از آن انفاق کنید ، در حالی که شما حاضر نیستید آن را بپذیرید ، مگر از روی اغماض و کراهت » ( وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِاخِذیهِ اِلاّ اَنْ تُغْمِضُوا فیهِ ) .

(90) سوره بَقَره

از آن جا که بعضی از مردم عادت دارند همیشه از اموال بی ارزش و آن چه تقریبا ازمصرف افتاده وقابل استفاده خودشان نیست ، انفاق کنند و ǙʙƢگونه انفاق ها علاوه بر این که سود چندانی به حال نیازمندان ندارد ، یک نوع اهانت و تحقیر نسبت به آن ها است و موجب تربیت معنوی و پرورش روح انسانی نیز نمی باشد ، این جمله صریحا مردم را از این کار نهی می کند و آن را با دلیل لطیفی همراه می سازد و آن این که شما خودتان حاضر نیستید این گونه اموال را بپذیرید مگر از روی کراهت و ناچاری چرا درباره مسلمان و از آن بالاترخدایی که در راه او انفاق می کنید و همه چیز شما از او است، راضی به این کار می شوید.

ص:69

در حقیقت آیه به نکته لطیفی اشاره می کند که انفاق در راه خدا ، یک طرفش مؤمنان نیازمند هستند و طرف دیگر خدا و با این حال اگر اموال پست و بی ارزش انتخاب شود ، از یک سو تحقیری است نسبت به نیازمندان که ممکن است علی رغم تهی دستی ، مقام بلندی از نظر

جزء سوّم (91)

ایمان و انسانیّت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوی دیگر سوء ادبی است نسبت به مقام شامخ پروردگار .

جمله « لا تَیَمَّمُوا » ( قصد نکنید ) ممکن است اشاره به این باشد که اگر در لابه لای اموالی که انفاق می کنید ، بدون توجّه چیز نامرغوبی باشد ، مشمول این سخن نیست ، سخن این است که از روی عمد اقدام به چنین کاری نکنید .

تعبیر به « طَیِّبات » ( پاکیزه ها ) هم پاکیزگی ظاهری را شامل می شود و ارزش داشتن برای مصرف وهم پاکیزگی معنوی ، یعنی اموال شبهه ناک و حرام ، زیرا افراد باایمان از پذیرش همه این ها کراهت دارند و جمله « اِلاّ اَنْ تُغْمِضُوا فیهِ » شامل همه می شود و این که بعضی از مفسّران آن را منحصر به یکی از این دو دانسته اند ، صحیح به نظر نمی رسد .

به هر حال باید این فرهنگ قرآنی در میان همه مسلمین زنده شود که برای انفاق ، بهترین را انتخاب نمایند .

ص:70

(92) سوره بَقَره

مبارزه با موانع انفاق

268 اَلشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ

شیطان شما را ( به هنگام انفاق ) ، وعده فقر و تهی دستی می دهد و به فحشاء ( و زشتی ها ) امر می کند ، ولی خداوند وعده آمرزش و فزونی به شما می دهد و خداوند، قدرتش وسیع و ( به هر چیز ) دانا است ( به همین دلیل به وعده های خود وفا می کند ) .

« فَحْشاء » به معنی هر کار زشت و بسیار قبیح است و در این جا به تناسب بحث ، به معنی بخل و ترک انفاق که در بسیاری از موارد ، نوعی معصیت و گناه است ، آمده ( هرچند که واژه « فَحْشاء » در مواردی به معنی گناه بی عفتی آمده، ولی می دانیم دراین جاتناسب چندانی ندارد ) حتی بعضی ازمفسران تصریح کرده اند که عرب به شخص بخیل، " فاحِش" می گوید .(1)

جزء سوّم (93)

تعبیر به امر کردن شیطان ، اشاره به همان وسوسه های او است و اصولاً هر نوع فکر منفی و بازدارنده و کوتاه بیننده ، سرچشمه اش تسلیم دربرابر وسوسه های شیطانی است ودرمقابل هرگونه فکر مثبت سازنده و

ص:71


1- « رُوحُ الْبَیان » ، جلد 1 ، صفحه 431 .

آمیخته با بلندنظری ، سرچشمه اش الهامات الهی و فطرت پاک خدادادی است .

در تفسیر « مجمع البیان » از امام صادق نقل شده است که ؛ هنگام انفاق دو چیز از طرف خدا است و دو چیز از ناحیه شیطان، آن چه از جانب خدا است، یکی آمرزش گناهان و دیگری وسعت و افزونی اموال و آن چه ازطرف شیطان است، یکی وعده فقر و تهی دستی و دیگری امر به فحشاء است .

بنابراین منظور از « مَغْفِرَة » ، آمرزش گناهان است

(94) سوره بَقَره

و منظور از « فَضْل » همان طوری که از « ابن عباس » نقل شده ، زیاد شدن سرمایه ها در پرتو انفاق می باشد .

جالب توجه این که از امیر مؤمنان علی نقل شده که فرمود : « هنگامی که در سختی و تنگدستی افتادید، به وسیله انفاق کردن، با خدا معامله کنید » (انفاق کنید تا از تهی دستی نجات یابید) .(1)

و در پایان آیه می فرماید : « خداوند قادر و توانا و عالم است » ( وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ) .

اشاره به این حقیقت است که چون خداوند قدرتی وسیع و علمی بی پایان دارد، می تواند به وعده خویش عمل کند، بنابراین باید به وعده

ص:72


1- نَهْجُ الْبَلاغَةِ » ، کلمات قِصار ، شماره 258 .

او دلگرم بود نه وعده شیطان فریبکار و ناتوان که انسان را به گناه می کشاند و چون از آینده آگاه نیست و قدرتی ندارد ، وعده او جز گمراهی و تشویق به نادانی نخواهد بود .

جزء سوّم (95)

چگونگی انفاق ها

چگونگی انفاق ها

271 اِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِیَ وَ اِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ

اگرانفاق هاراآشکار کنید، خوب است و اگرآن هارا مخفی ساخته و به نیازمندان بدهید، برای شما بهتر است و قسمتی از گناهان شما را می پوشاند ( و در پرتو بخشش در راه خدا، بخشوده خواهید شد ) و خداوند به آن چه انجام می دهید، آگاه است .

تردیدی نیست که انفاق علنی و آشکار در راه خدا و اختفای آن ، هرکدام اثر مفیدی دارد ، زیرا هنگامی که انسان به طور آشکار و علنی مال خود را در راه خدا انفاق می کند ، اگر انفاق واجب باشد ، گذشته از این که مردم تشویق به این گونه کارهای نیک می شوند ، رفع این تهمت نیز از انسان می گردد که به وظیفه واجب خود عمل نکرده است .

(96) سوره بَقَره

و اگر انفاق مستحبّ باشد ، در حقیقت یک نحوه تبلیغ عملی است که مردم را به کارهای خیر و حمایت از محرومان و

ص:73

انجام کارهای نیک اجتماعی و عامّ المنفعة تشویق می کند .

و چنان چه انفاق به طور مخفی و دور از انظار مردم انجام شود ، به طور قطع ریا و خودنمایی در آن کمتر است و خلوص بیشتری در آن خواهد بود، مخصوصا درباره کمک به محرومان ، آبروی آن ها بهتر حفظ می شود و لذا آیه فوق می گوید : « هریک از دو کار در مورد خود ، خوب و شایسته است » .

در بعضی احادیث تصریح شده که انفاق های واجب ، بهتر است اظهار گردد و اما انفاق های مستحبّ ، بهتر است مخفیانه انجام گیرد .

از امام صادق نقل شده که فرمود : « زکات واجب را به طور آشکار از مال جدا کنید و به طور آشکار انفاق نمایید ، اما انفاق های مستحب اگر مخفی باشد ، بهتر است » .(1) .

جزء سوّم (97)

این احادیث با آن چه در بالاگفتیم ، منافات ندارد ، زیرا انجام وظایف واجب ، کمتر آمیخته به ریا می شود ، چون وظیفه ای است که در محیط اسلامی هرکس ناچار است آن را انجام دهد و همچون یک مالیات قطعی است که باید همه بپردازند ، بنابراین اظهار آن بهتر است و اما انفاق های مستحبّی چون جنبه الزامی ندارد ، ممکن است اظهار آن به خلوص نیّت صدمه بزند ، لذا اختفای آن شایسته تر می باشد .

ص:74


1- «مجمع البیان» ، جلد 1 و 2، صفحه 384 .

ازجمله « وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ » استفاده می شودکه انفاق در راه خدا ، در آمرزش گناهان اثر عمیق دارد ، زیرا بعد از دستور انفاق در این جمله می فرماید : « و گناهان شما را می پوشاند » .

البتّه مفهوم این سخن آن نیست که بر اثر انفاق کوچکی ، همه گناهان بخشوده خواهد شد ، بلکه با توجّه به کلمه « مِن » که معمولاً برای "تبعیض" به کار می رود ، استفاده می شود که انفاق قسمتی از گناهان را می پوشاند ، روشن است که آن قسمت بستگی به مقدار انفاق و میزان اخلاص دارد .

(98) سوره بَقَره

درباره این که انفاق سبب آمرزش می شود ، از اهل بیت علیهم السلام و اهل تسنّن روایات زیادی وارد شده است ، از جمله در حدیثی آمده : « انفاق نهانی ، خشم خدا را فرومی نشاند و همان طور که آب آتش را خاموش می کند ، گناه انسان را از بین می برد » .

انفاق و کمک های انسانی به غیرمسلمانان

272 لَیْسَ عَلَیْکَ هُدیهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلاَِنْفُسِکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ اِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ اِلَیْکُمْ وَ اَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ

هدایت آن ها ( به طوراجبار ) بر تو نیست ( بنابراین ترک انفاق به غیرمسلمانان ، برای اجبار به اسلام ، صحیح نیست ) ولی

ص:75

خداوند هرکه را بخواهد ( و شایسته بداند ) ، هدایت می کند و آن چه از خوبی ها و اموال را انفاق می کنید، برای

جزء سوّم (99)

خودتان است ( ولی ) جز برای رضای خدا انفاق نکنید و آن چه از خوبی ها انفاق می کنید ، (پاداش آن) به طورکامل به شما داده می شود و به شما ستم نخواهد شد.

آیه فوق می گوید: همان طورکه بخشش های الهی ونعمت های او در این جهان شامل حال همه انسان ها ( صرف نظر از عقیده و آیین آن ها ) می شود ، مؤمنان هم باید به هنگام انفاق های مستحبّی و رفع نیازمندی های بی نوایان در مواقع لزوم ، رعایت حال غیرمسلمانان را نیز بکنند .

البتّه این در صورتی است که انفاق بر غیر مسلمانان به خاطر یک کمک انسانی باشدو موجب تقویت کفر و پیش برد نقشه های شوم دشمنان نگردد ، بلکه آن ها را به روح انسان دوستی اسلام آگاه سازد .

از آیه فوق حقیقت دیگری را نیز می توان استفاده کرد و آن این که اگر در میان مسلمانان افرادی بعد از این همه تأکید درباره دوری از ریاو منّت و آزار باز انفاق های خود را آلوده به این امور سازند ، ناراحت

(100) سوره بَقَره

نباش وظیفه تو تنها بیان احکام و فراهم ساختن یک محیط اجتماعی سالم است و هرگز موظّف نیستی که آن ها را مجبور به این امور سازی ، روشن است که این تفسیر منافاتی با تفسیر سابق ندارد و ممکن است

ص:76

هر دو را از آیه استفاده کرد .

«وَجْهُ اللّه» چه معنی دارد ؟

« وَجْه » در لغت به معنی صورت است و گاهی به معنی ذات به کار برده می شود ، بنابراین « وَجْهُ اللّه » یعنی ذات خدا . انفاق کنندگان نظرشان باید ذات پاک پروردگار باشد ، پس ذکر کلمه « وَجْه » در این آیه و مانند آن متضمّن یک نوع تأکید است ، زیرا هنگامی که گفته شود « برای ذات خدا » ، تأکید آن از « برای خدا » بیشتر است ، یعنی حتما برای خدا باشد و نه دیگری .

به علاوه معمولاً صورت انسان ، شریف ترین قسمت ظاهری بدن او است ، زیرا اعضای مهمّ بینایی و گویایی در آن قرار گرفته است ، به همین دلیل هنگامی که کلمه « وَجْه » به کار برده

جزء سوّم (101)

شود ، شرافت و اهمیّت را می رساند ، در این جا هم به طور کنایه در مورد خداوند به کار برده شده است و در واقع یک نوع احترام و اهمیّت از آن فهمیده می شود ، بدیهی است که خدا نه جسم است و نه صورت دارد .

بهترین مورد انفاق

273 لِلْفُقَراءِ الَّذینَ اُحْصِرُوا فی سَبیلِ اللّهِ لایَسْتَطیعُونَ ضَرْبافِی الاَْرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَمِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ لا یَسْأَلُونَ النّاسَ اِلْحافا وَ ما

ص:77

تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیمٌ

( انفاق شما ، مخصوصا باید ) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند ( و توجّه به آیین خدا ، آن ها را از وطن های خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آن ها اجازه نمی دهد تا برای تأمین هزینه زندگی ، دست به کسب و تجارتی بزنند ) نمی توانند مسافرتی کنند ( و سرمایه ای به

(102) سوره بَقَره

دست آورند ) و از شدّت خویشتن داری ، افراد ناآگاه آن ها را بی نیاز می پندارند، اما آن ها را از چهره هایشان می شناسی و هرگز با اصرار چیزی از مردم نمی خواهند (این است مشخصات آن ها) و هرچیز خوبی در راه خدا انفاق کنید، خداوند از آن آگاه است.

« حَصْر » به معنی حبس و منع و تضییق است و در این جا به معنی تمام اموری است که انسان را از تأمین معاش بازمی دارد .

« سیما » در لغت به معنی علامت و نشانه است و این که در فارسی امروز آن را به معنی چهره و صورت به کار می برند ، معنی تازه ای است وگرنه در مفهوم عربی آن ، چنین معنایی ذکر نشده است .

« اِلْحاف » از همان ماده « لِحاف » به معنی آن پوشش خاصّ

است

ص:78

و اصرار در سؤال را از این جهت « اِلْحاف » گفته اند که قلب انسان یاطرف مقابل را می پوشاند .

جزء سوّم (103)

باز در ادامه آداب و احکام انفاق ، در این آیه بهترین مواردی که انفاق در آن جا باید صورت گیرد ، بیان شده است و آن کسانی هستند که دارای صفات سه گانه ای که در این آیه آمده ، باشند . دربیان اوّلین وصف آنان می فرماید: انفاق شما به خصوص « باید برای کسانی باشد که در راه خدا محصور شده اند » ( لِلْفُقَراءِ الَّذینَ اُحْصِرُوا فی سَبیلِ اللّهِ ) .

یعنی کسانی که به خاطر اشتغال به جهاد در راه خدا و نبرد با دشمن و یادگیری فنون جنگی یا تحصیل علوم لازم دیگر از تلاش برای معاش و تأمین هزینه زندگی بازمانده اند که یک نمونه روشن آن ، اصحاب صُفَّة در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند .

سپس برای تأکید می افزاید : « همان ها که نمی توانند سفری کنند » و سرمایه ای به دست آورند ( لا یَسْتَطیعُونَ ضَرْبا فِی الاَْرْضِ ) .

تعبیر به « ضَرْب فِی الاَْرْض » به جای سفر ، به خاطر آن است که مسافران مخصوصا آن ها که برای هدف های مهمّی پیاده به سفر می روند ، پیوسته پای بر زمین می کوبند و پیش می روند .

بنابراین کسانی که می توانند تأمین زندگی کنند ، باید مشقّت و رنج

ص:79

سفر را تحمّل کرده ، از دسترنج دیگران استفاده نکنند ، مگر این که کار مهمّ تری همچون جهاد در راه خدا یا فراگرفتن علوم واجب ، مانع از سفر گردد .

(104) سوره بَقَره

و در دوّمین وصف از آنان می فرماید : « کسانی که افراد نادان و بی اطّلاع ، آن هارا ازشدّت عفاف غنیّ می پندارند » ( یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ ) .

اما این سخن به آن مفهوم نیست که این نیازمندان باشخصیّت قابل شناخت نیستند ، لذا می افزاید : « آن ها را از چهره هایشان می شناسی » (تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ) .

به هر حال منظور این است که آن ها گرچه سخنی از حال خود نمی گویند ، ولی در چهره هایشان نشانه هایی از رنج های درونی وجود دارد که برای افراد فهمیده آشکار است ، آری « رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ درون » .

و در سومین توصیف از آنان می فرماید: آن ها چنان بزرگوارند که : « هرگز چیزی بااصرار از مردم نمی خواهند » ( لا یَسْأَلُونَ النّاسَ اِلْحافا ) .

جزء سوّم (105)

اصولاً آن ها از مردم چیزی نمی خواهند تا چه رسد به این که اصرار در سؤال داشته باشند و به تعبیر دیگر معمول نیازمندان عادّی اصرار در سؤال است اما آن ها یک

ص:80

نیازمند عادّی نیستند .

و در پایان آیه باز همگان را به انفاق از هرگونه خیرات تشویق کرده ، می فرماید : « و هر چیز خوبی در راه خدا انفاق کنید ، خداوند از آن آگاه است » ( وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلیمٌ ) .

این جمله برای تشویق انفاق کنندگان است ، خصوصا انفاق به

(106) سوره بَقَره

افرادی که دارای عزّت نفس و طبع بلند هستند و چه بسا در این موارد بخشش هایی در پوشش غیر انفاق ، ولی در واقع به قصد انفاق صورت می گیرد تاطرف مقابل ناراحت نشود، مسلّما خداوند از این نیّات پنهانی آگاه است و آن ها را به تناسب نیّت و زحماتشان بهره مند می سازد .

شأن نزول

274 اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَرَبِّهِمْ وَلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ

آن ها که اموال خود را شب و روز ، پنهان و آشکار انفاق می کنند ، مزدشان نزد پروردگارشان است ، نه ترسی بر آن ها است و نه غمگین می شوند .

در احادیث بسیاری آمده که این آیه درباره علیّ نازل شده است، زیرا آن حضرت چهار درهم داشت ؛ درهمی را در شب و درهمی را در روز و درهمی را آشکارا و درهمی را در نهان انفاق کرد

ص:81

و این آیه نازل شد .(1)(1)

جزء سوّم (107)

ولی می دانیم نزول آیه در یک مورد خاصّ ، مفهوم آن را محدود نمی کند و شمول حکم را نسبت به دیگران نفی نمی نماید .

انفاق به هر شکل و صورت مطلوب است

انتخاب این روش های مختلف رعایت شرایط بهتر برای انفاق است ، یعنی انفاق کنندگان باید در انفاق خود به هنگام شب یا روز ، پنهان یا آشکار ، جهات اخلاقی و اجتماعی را در نظر بگیرند ، آن جا که انفاق به نیازمندان موجبی برای اظهار ندارد ، آن را مخفی سازند تا هم آبروی آنان حفظ شود و هم خلوص بیشتری در آن باشد و آن جا که مصالح دیگری مانند تعظیم شعائر و تشویق و ترغیب دیگران در کار است و انفاق جنبه شخصی ندارد تاهتک احترام کسی شود ( مانند انفاق برای جهاد و بناهای خیر و امثال آن ) و با اخلاص نیز منافات ندارد ، آشکارا انفاق نمایند .

(108) سوره بَقَره

بعید نیست که مقدّم داشتن شب بر روز و پنهان بر آشکار ( در آیه مورد بحث ) اشاره به این باشد که مخفی بودن انفاق بهتر است ، مگر موجبی برای اظهار باشد ، هرچند باید در همه حال و به هر شکل انفاق فراموش نشود .

ص:82


1- « نورالثقلین » ، جلد 1 ، صفحه 290 و 291 .

مسلّما چیزی که نزد پروردگار است ( مخصوصا با تکیه بر صفت ربوبیّت که ناظر به پرورش و تکامل است ) چیز کم یا کم ارزشی نخواهد بود و تناسب با الطاف و عنایات پروردگار خواهد داشت که هم برکات دنیا و هم حسنات آخرت و قُرب اِلَی اللّه را شامل می شود.

277 اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ اتَوُا الزَّکوةَ لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ

کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است و نه ترسی بر آن ها است و

جزء سوّم (109)

نه غمگین می شوند .

کسانی که در پرتو ایمان ، خودپرستی را ترک گفته و عواطف فطری خود را زنده کرده و علاوه بر ارتباط با پروردگار و برپاداشتن نماز، به کمک و حمایت نیازمندان می شتابند و از این راه از تراکم ثروت و به وجود آمدن اختلافات طبقاتی و به دنبال آن هزار گونه جنایت جلوگیری می کنند ، پاداش خود را نزد پروردگار خواهند داشت و در هر دو جهان از نتیجه عمل نیک خود بهره مند می شوند .

طبیعی است دیگرعوامل اضطراب و دلهره برای این دسته به وجود نمی آید، خطری که درراه سرمایه داران مفت خواربودو لعن و

ص:83

نفرین هایی که به دنبال آن نثار آن ها می شد، برای این دسته نیست .

و بالاخره از «آرامش کامل» برخوردار بوده، هیچ گونه اضطراب و غمی نخواهندداشت ، همان گونه که در پایان آیه آمده ؛ « وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ » .

راه و رسم ایمان

(110) سوره بَقَره

285 امَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ امَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیرُ

پیامبر ، به آن چه از سوی پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است( واوبه تمام سخنان خودکاملاًمؤمن می باشد ) و همه مؤمنان ( نیز ) به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و فرستادگانش ایمان آورده اند(و می گویند:)مادرمیان هیچ یک از پیامبران او، فرق نمی گذاریم ( و به همه ایمان داریم ) و ( مؤمنان ) گفتند : ما شنیدیم و اطاعت کردیم، پروردگارا (انتظار) آمرزش تورا(داریم)و بازگشت(ما)به سوی تو است.

در ابتدا می فرماید : « پیامبر صلی الله علیه و آله به آن چه که از جانب پروردگارش نازل شده است ، ایمان آورده » ( امَنَ الرَّس-ُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ ) .

ص:84

جزء سوّم (111)

و این از امتیازات انبیای الهی است که عموما به مرام و مکتب خویش ایمان قاطع داشته و هیچ گونه تزلزلی در اعتقاد خود نداشته اند ، قبل از همه خودشان مؤمن بودند و بیش از همه استقامت و پایمردی داشتند .

سپس می افزاید : « مؤمنان نیز به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و فرستادگان وی همگی ایمان آورده اند و ( می گویند : ) ما در میان پیامبران او هیچ گونه فرقی نمی گذاریم» و به همگی ایمان داریم (وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ امَنَ بِاللّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ) .

برطبق آیه 150 سوره نساء ؛ « وَ یُریدُونَ اَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ : کسانی که می خواهند بین خدا و پیامبرانش جدایی بیفکنند و به بعضی ایمان بیاورند و بعضی را انکار کنند » ، مؤمنان برخلاف این دسته ، هیچ گونه تفاوتی میان رسولان الهی نمی گذارندوهمه راازسوی خدامی دانندو همگی را محترم می شمرند .

(112) سوره بَقَره

سپس می افزاید : مؤمنان علاوه بر ایمان راسخ و جامع ، در مقام عمل نیز « گفتند : ما شنیدیم و اطاعت کردیم پروردگارا ( انتظار ) آمرزش تو را ( داریم ) و بازگشت ( همه ما ) به سوی تو است » ( وَ قالُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیرُ ) .

ص:85

« سَمِعْنا » دربعضی از موارد به معنی فهمیدیم و تصدیق کردیم آمده است که یک نمونه اش همین آیه است ، یعنی دعوت پیامبرانت را با تمام وجود خود پذیرفتیم و در مقام اطاعت و پیروی درآمدیم .

ولی خداوندا،بالاخره ماانسانیم وگاه غرایزوهوس هابرماچیره می شود و دچارلغزش می شویم، ازتو انتظارآمرزش داریم و می دانیم که سرانجام کار ما به سوی تو است .

286 لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسا اِلاّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا اِنْ نَسینا اَوْ اَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا اِصْرا کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا اَنْتَ مَوْلینا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ

جزء سوّم (113)

خداوندهیچ کس را جزبه اندازه توانایی اش تکلیف نمی کند (انسان) هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده و هرکار ( بدی ) کند، به زیان خود کرده است، ( مؤمنان می گویند : ) پروردگارا، اگر ما فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه مکن. پروردگارا تکلیف سنگینی بر ما قرار مده ، آن چنان که (به خاطر گناه و طغیان،) بر کسانی که پیش از ما بودند قراردادی ! پروردگارا، آن چه طاقت تحمل آن را

ص:86

نداریم، بر ما مقرر مدار و آثار گناه را از ما بشوی، ما را ببخش و در رحمت خود قرارده، تو مولا و سرپرست مایی، پس ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان .

« اِصْر » در اصل به معنی نگهداری و محبوس ساختن است و به

(114) سوره بَقَره

هر کار سنگین که انسان را از فعالیّت بازمی دارد ، گفته می شود و نیز به عهد و پیمان ها که آدمی را محدود می سازد، اطلاق می گردد ، به همین دلیل مجازات و کیفر را نیز گاهی « اِصْر » می گویند .

« عَفْو » در لغت به معنی محو کردن آثار چیزی است و غالبا به معنی محو آثار گناه می آید که هم شامل آثار طبیعی آن می شود و هم شامل مجازات آن ، در حالی که « مغفرت » تنها به معنی پوشاندن گناه است .

« وُسْع » از نظر لغت به معنی گشایش و قدرت است ، لذا آیه این حقیقت عقلی را تأیید می کند که وظایف و تکالیف الهی ، هیچ گاه بالاتر از میزان قدرت و توانایی افراد نیست ، بنابراین باید گفت : تمام احکام با همین آیه تفسیر و تقیید می گردد و به مواردی که تحت قدرت انسان است ، اختصاص می یابد، بدیهی است یک قانون گذار حکیم و دادگر نمی تواند غیر از این قانون وضع کند .

ص:87

جزء سوّم (115)

شانس و جبر و اقبال مردود است

سپس می افزاید: «هر کار (نیکی) انجام دهد ، برای خود انجام داده و هرکار (بدی) کند ، به زیان خود کرده است» ( لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ ) .

آری هرکسی محصول عمل نیک و بد خود را می چیند و در این جهان و جهان دیگر با نتایج و عواقب آن روبه رو خواهد شد.

آیه فوق با این بیان مردم را به مسؤولیّت خود و عواقب کار خویش متوجّه می سازد و بر افسانه جبر و اقبال و طالع و موهومات دیگری از این قبیل که افرادی برای تبرئه خویش دست و پا کرده اند ، خط بطلان می کشد .

و به دنبال این دو اصل اساسی ( تکلیف به مقدار قدرت است و هرکسی مسؤول اعمال خویش است ) از زبان مؤمنان هفت درخواست از درگاه پروردگار بیان می کندکه در واقع آموزشی است برای همگان که چه

(116) سوره بَقَره

بگویند و چه بخواهند .

نخست می گوید : « پروردگارا ، اگر ما فراموش کردیم یا خطا نمودیم، ما را مؤاخذه مکن » ( رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا اِنْ نَسینا اَوْ اَخْطَأْنا ) .

آن هاچون می دانندمسؤول اعمال خویش هستند،لذابا تضرّعی مخصوص ، خدا را به عنوان "رَبّ" و کسی که لطف ویژه ای در

ص:88

پرورششان داشته و دارد ، می خوانند و می گویند : زندگی به هر حال خالی از فراموشی و خطا و اشتباه نیست ، ما می کوشیم به سراغ گناه عمدی نرویم ، اما خطاها و لغزش ها را تو بر ما ببخش .

بحثی که در این جا مطرح می گردد ، این است که ؛ مگر امکان دارد که پروردگار کسی را در برابر لغزشی که از فراموشی یا عدم توجّه سرچشمه گرفته ، مجازات نماید تا زمینه ای برای این درخواست بماند ؟

جزء سوّم (117)

در پاسخ این سؤال باید گفت : گاهی فراموشی ، نتیجه سهل انگاری خود انسان است که مسلما این گونه فراموشی ها از انسان سلب مسؤولیّت نمی کند، مانند این که در قرآن آمده است ؛ « فَذوُقُوا بِما نَسیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا : بچشید عذاب خدا را در برابر آن که این روز را فراموش کردید » ( 14 / سجده ) .

بنابراین فراموش کاری هایی که زاییده سهل انگاری است ، قابل مجازات است .

موضوع دیگری که باید به آن توجّه داشت، این است که «نسیان» و «خطا»بایکدیگرفرق روشنی دارد .

« خطا » معمولاً به کارهایی گفته می شود که از روی غفلت و عدم توجّه از انسان سرمی زند ، مثل این که کسی به هنگام شکار ، تیری را

ص:89

می زند و به انسانی بدون قصد اصابت می کند و او را مجروح می نماید، ولی«نسیان»درجایی گفته می شودکه انسان باتوجّه دنبال کار می رود، ولی مشخّصات حادثه رافراموش کرده، مثل این که فرد بی گناهی رامجازات کند

(118) سوره بَقَره

به گمان این که گناهکار است، زیرا مشخصات گناهکار واقعی را فراموش نموده است .

سپس به بیان دوّمین درخواست آنان پرداخته، می گوید:« پروردگارا ، بار سنگینی بر دوش ما قرار مده ، آن چنان که بر کسانی که پیش از ما بودند ( به کیفر گناهان و طغیانشان ) قرار دادی » (رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا اِصْرا کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا) .

دراین جمله مؤمنان از خداوند تقاضا دارند از تکالیف سنگین که گاهی موجب تخلّف افراداز اطاعت پروردگار می گردد، آن هارامعاف دارد واین همان چیزی است که درباره دستورات اسلام اززبان پیغمبر صلی الله علیه و آله نقل شده : « بُعِثْتُ بِالْحَنیفِیَّةِ السَّمْحَةِ السَّهَلَةِ : به آیینی مبعوث شدم که عمل به آن برای همه سهل و آسان است » .(1)

جزء سوّم (119)

در سوّمین درخواست می گویند : « پروردگارا ، مجازات هایی که طاقت تحمّل آن را نداریم ، برای ما مقرّر مدار » ( رَبَّنا وَ لا

ص:90


1- « بحار الانوار » ، جلد 65 ، صفحه 319 .

تُحَمِّلْناما لاطاقَةَ لَنابِهِ ) .

این جمله ممکن است اشاره به آزمایش های طاقت فرسا یا مجازات های سنگین دنیا و آخرت و یا هردو باشد و شاید تعبیر به «لاتَحْمِلْ» درجمله قبل و «لا تُحَمِّلْ» (با تشدید ) در این جمله به خاطر همین است ، زیرا تعبیر اول اشاره به مسایل مشکل و تعبیر دوم اشاره به مسایل طاقت فرسا است .

و در چهارمین و پنجمین و ششمین تقاضا می گویند : « ما را ببخش و گناهان مارا بپوشان و مشمول رحمت خود قرار بده » ( وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا ) .

بنابراین مؤمنان هم از خدا می خواهند گناهانشان را بپوشاند و هم آثار وضعی و تکوینی آن را از روح و روانشان بزداید و هم کیفر آن را از آنان بردارد و سپس از او می خواهند رحمت واسعه اش که همه چیز را دربرمی گیرد ، شامل حال آنان شود .

(120) سوره بَقَره

و بالاخره در هفتمین و آخرین درخواست می گویند : « تو مولی و سرپرست مایی : پس ما را بر جمعیّت کافران پیروز گردان » ( اَنْتَ مَوْلینا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ ) .

به این ترتیب تقاضای آنان شامل دنیا و آخرت و پیروزی های فردی و اجتماعی و عفو و بخشش و رحمت الهی می گردد و این تقاضایی بسیار جامع می باشد .پایان سوره بَقَرَه

ص:91

جزء سوّم (121)

سوره آلِ عِمْران

سوره آلِ عِمْران

6 هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الاَْرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

او کسی است که شما را در رحم ( مادران ) ، آن چنان که می خواهد ، تصویر می کند. معبودی جز خداوند عزیز و حکیم ، نیست .

صورت بندی انسان در شکم مادر و نقش بر آب زدن در آن محیط تاریک ظلمانی آن هم نقش های بدیع وعجیب و پی درپی، راستی شگفت آور است ، مخصوصا با آن همه تنوعی که از نظر شکل و صورت و جنسیت و انواع استعدادهای متفاوت و صفات و غرایز مختلف وجود دارد .

و اگر می بینیم معبودی جز او نیست به خاطر همین است ، که شایسته عبودیّت جز ذات پاک او نمی باشد ، بنابراین چرا باید مخلوقاتی همچون مسیح مورد عبادت قرار گیرند و گویی این تعبیر اشاره به

(122) سوره آلِ عِمران

شأن نزولی است که در آغاز سوره ذکر شده که مسیحیان خودشان قبول دارند مسیح در رحم مادری همچون مریم تربیت شده پس او مخلوق است ، نه خالق ، بنابراین چگونه ممکن است معبود واقع شود .

« اَرْحام » جمع« رَحِم » دراصل به معنی محلی است از شکم مادر

ص:92

که بچه در آن پرورش می یابد ، سپس به تمام نزدیکانی که در اصل از یک مادر متولّد شده اند ، اطلاق شده است و از آن جا که در میان آن ها پیوند و محبّت و دوستی است، این واژه به هرگونه عطوفت و محبت اطلاق شده است، بعضی نیز عقیده ای برعکس این دارند و می گویند مفهوم اصلی آن همان رقّت قلب و عطوفت و محبّت است و ازآن جا که خویشاوندان نزدیک دارای چنین عطوفتی نسبت به یکدیگر هستند، به محل پرورش فرزند، رَحِم گفته شده است .

رهایی از لغزش ها

8 رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ

جزء سوّم (123)

رَحْمَةً اِنَّکَ اَنْتَ الْوَهّابُ

(راسخان در علم می گویند : ) پروردگارا ، دل هایمان را بعد از آن که ما را هدایت کردی، (از راه حقّ) منحرف مگردان و ازسوی خود، رحمتی بر ما ببخش ، زیرا تو بخشنده ای .

بسیارند دانشمندانی که غرور علمی ، آنان را از پای درمی آورد و یا وسوسه های شیاطین و هوای نفس آن ها را به بی راهه ها می کشاند ، این جا است که باید خود را به خدا سپرد و از او هدایت خواست .

حتّی در بعضی از روایات آمده که شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز خود را به خدا می سپرد و بسیار این دعا را تکرار می کرد : « یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبی عَلی دینِکَ : ای کسی که دل ها را می گردانی ،

ص:93

قلب من را بر دین خودت ثابت بدار » .(1)

9 رَبَّنا اِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ اِنَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعادَ

(124) سوره آلِ عِمران

پروردگارا، تو مردم را برای روزی که تردیدی در آن نیست، جمع خواهی کرد، زیرا خداونداز وعده خودتخلّف نمی کند ( ما به تو و رحمت بی پایانت و به وعده رستاخیز و قیامت ایمان داریم) .

و از آن جا که عقیده به معاد و توجّه به روز رستاخیز ، از هر چیز برای کنترل امیال و هوس ها مؤثّرتر است ، راسخون در علم به یاد آن روز می افتند .

و به این ترتیب از هوی و هوس ها و احساسات افراطی که موجب لغزش می گردد ، خود را برکنار می دارند .

شهادت خداوند بر یگانگی خویش ، چگونه است ؟

18 شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ اوُلُوا الْعِلْمِ قائِما بِالْقِسْطِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ

خداوند ( با ایجاد نظام واحد جهان هستی ، ) گواهی می دهد

جزء سوّم (125)

که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش

ص:94


1- « تفسیر مراغی » ، جلد 3 ، صفحه 102 .

(هرکدام به گونه ای بر این مطلب) گواهی می دهند، درحالی که ( خداوند در تمام عالم ) قیام به عدالت دارد ، معبودی جز او نیست که هم توانا و هم حکیم است .

منظور از شهادت خداوند ، شهادت عملی و فعلی است ، نه قولی، یعنی خداوند با پدید آوردن جهان آفرینش که نظام واحدی در آن حکومت می کند و قوانین آن در همه جایکسان و برنامه آن یکی است و در واقع « یک واحد به هم پیوسته » و « یک نظام یگانه » است،عملاً نشان داده که آفریدگار و معبود، درجهان یکی بیش نیست و همه از یک منبع، سرچشمه می گیرند ، بنابراین ایجاد این نظام واحد ، شهادت و گواهی خدا است بر یگانگی ذاتش .

اما شهادت وگواهی فرشتگان و دانشمندان، جنبه قولی دارد، چه این که آن ها هرکدام با گفتاری شایسته خود ، اعتراف به این حقیقت می کنند واین گونه تفکیک درآیات قرآن فراوان است، مثلاً درآیه« اِنَّ اللّهَ

(126) سوره آلِ عِمران

وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ »(خدا و فرشتگان بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود می فرستند) ( 56 / احزاب ) ، درود از ناحیه خدا، چیزی است و از ناحیه فرشتگان ، چیز دیگر ، از ناحیه خدا، فرستادن رحمت است و از ناحیه فرشتگان، تقاضای رحمت .

البته گواهی فرشتگان و دانشمندان ، جنبه عملی نیز دارد ، زیرا آن ها تنها او را می پرستند و در برابر هیچ معبود دیگر ، سر تعظیم

ص:95

فرود نمی آورند .

موقعیّت دانشمندان

در این آیه ، دانشمندان واقعی در ردیف فرشتگان قرار گرفته اند و این خود امتیاز دانشمندان بر دیگران را اعلام می کند و نیز از آیه استفاده می شود که امتیاز دانشمندان از این نظر است که در پرتو علم خود ، به حقایق اطّلاع یافته و به یگانگی خدا که بزرگ ترین حقیقت است ، معترفند .

« مرحوم طبرسی » در « مجمع البیان » ضمن تفسیر آیه ، از

جزء سوّم (127)

« جابر بن عبد اللّه انصاری » از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود : « ساعَةٌ مِنْ عالِمٍ یَتَّکِی ءُ عَلی فِراشِهِ یَنْظُرُ فی عِلْمِهِ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ الْعابِدِ سَبْعینَ عاما : یک ساعت از زندگی دانشمندی که بربستر خود تکیه کرده و در اندوخته های علمی خود می اندیشد، بهتر از هفتاد سال عبادت عابد است » .

این آیه ازآیاتی است که همواره موردتوجّه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بوده و کرارا در مواقع مختلف آن را تلاوت می فرمود . « زبیر بن عوام » می گوید : « شب عرفه در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم ، شنیدم که مکررا این آیه را می خواند » (1)

ص:96


1- « مجمع البیان » ، جلد 2 ، صفحه 421 .

روح دین ، همان تسلیم در برابر حقّ است

19 اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الاِْسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ اوُتُواالْکِتابَ اِلاّمِنْ بَعْدِما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَیْنَهُمْ

(128) سوره آلِ عِمران

وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ سَریعُ الْحِسابِ

دین در نزد خدا ، اسلام ( و تسلیم شدن در برابر حقّ ) است و کسانی که کتاب آسمانی به آنان داده شد ، اختلافی ( در آن ) ایجاد نکردند ، مگر بعد از آگاهی و علم ، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود و هرکس به آیات خدا کفر ورزد، (خدا به حساب او می رسد ، زیرا) خداوند، سریع الحساب است .

واژه « دین » در لغت به معنی جزا و پاداش است و به معنی اطاعت و پیروزی از فرمان نیز آمده است و در اصطلاح مذهبی ، عبارت از مجموعه قواعد و قوانین و آدابی است که انسان در سایه آن ها می تواند به خدا نزدیک تر شود و به سعادت دو جهان برسد و از نظر اخلاقی و تربیتی در مسیر صحیح گام بردارد .

واژه « اِسْلام » به معنی تسلیم است ، بنابراین معنی جمله « اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِ الاِْسْلامُ » این است که آیین حقیقی در پیشگاه خدا،

جزء سوّم (129)

همان تسلیم در برابر فرمان او است و در واقع روح دین در هر عصر و زمان ، چیزی جز تسلیم در برابر حقّ نبوده و نخواهد بود ، منتهی از

ص:97

آن جاکه آیین پیامبر اسلام، آخرین و برترین آیین ها است ، نام اسلام برای آن انتخاب شده است ، وگرنه از یک نظر همه ادیان الهی، اسلام است و همان گونه که سابقا نیز اشاره شد ، اصول ادیان آسمانی نیزیکی است ، هرچند با تکامل جامعه بشری ، خداوند ادیان کامل تری را برای آن ها فرستاده تا به مرحله نهایی تکامل که دین خاتم پیامبران ، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است ، رسیده .

سپس به بیان سرچشمه اختلاف های مذهبی که علی رغم وحدت حقیقی دین الهی به وجود آمده ، می پردازد و می فرماید : « آن ها که کتاب آسمانی به آن ها داده شده بود ، در آن اختلاف نکردند ، مگر بعد از آن که آگاهی و علم به سراغشان آمد و این اختلاف به خاطر ظلم و ستم در میان آن ها بود » ( وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ اوُتُوا الْکِتابَ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَیْنَهُمْ ).

(130) سوره آلِ عِمران

بنابراین ظهور اختلاف ، اوّلاً بعد از علم و آگاهی بود و ثانیا انگیزه ای جز طغیان و ظلم و حسد نداشت .

منظور از « ایاتِ اللّهِ » در این جا تمام آیات الهی و براهین او و کتاب های آسمانی است و حتّی احتمالاً آیات تکوینی الهی را نیز در عالم هستی شامل می شود و این که بعضی از مفسّران ، آن را به خصوص تورات یا انجیل و یا مانند آن تفسیر کرده اند ، هیچ دلیلی ندارد .

27 تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ

ص:98

تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ

شب را در روز داخل می کنی و روز را در شب و زنده را از مرده بیرون می آوری و مرده را از زنده و به هر کس بخواهی ، بدون حساب روزی می بخشی .

« وُلُوج » در لغت به معنی دخول است ، این آیه می گوید : خداوند ، شب را در روز و روز را درشب داخل می کند ( در چهار مورد

جزء سوّم (131)

دیگر قرآن نیز ، به این معنی اشاره شده است ) .

منظور از این جمله ، همان تغییر تدریجی محسوسی است که در شب و روز در طول سال ، مشاهده می کنیم ، این تغییر بر اثر انحراف محور کره زمین نسبت به مدار آن که کمی بیش از 23 درجه است و تفاوت زاویه تابش خورشید می باشد، لذا می بینیم در بلاد شمالی ( نقاط بالای خط اِسْتِوا ) در ابتدای زمستان ، روزها کم کم بلند و شب هاکوتاه می شود تااول تابستان، سپس به عکس ، شب ها بلند و روزها کوتاه می شود و تا اول زمستان ادامه دارد ، اما در بلاد جنوبی ( نقاط پایین خط استوا ) درست به عکس است .

اگر شب و روز همیشه یکسان بود ، نموّ و رشد بسیاری از گیاهان و حیوانات، دچار اختلال می شد و فصول چهارگانه که لازمه « اختلاف شب و روز » و « چگونگی زاویه تابش آفتاب » است ، ازبین می رفت و

ص:99

طبعا انسان از فواید اختلاف فصول بی بهره می ماند .

جمله « تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ » و

(132) سوره آلِ عِمران

شبیه آن در چندین آیه از قرآن مجید به چشم می خوردکه می گوید: « خداوند زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون می آورد » .

منظوراز بیرون آوردن "زنده" از "مرده" ، همان پیدایش حیات از موجودات بی جان است ، زیرا می دانیم آن روز که زمین آماده پذیرش حیات شد، موجودات زنده از موادّبی جان به وجودآمدند ، از این گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم ، موادّ بی جان جزء سلّول ها شده ، تبدیل به موجود زنده می گردند .

پیدایش مردگان از موجودات زنده ، نیز دائما در مقابل چشم ما مجسّم است .

با دشمنان و افراد گمراه طرح دوستی نریزید

28 لایَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ اَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فی شَیْ ءٍ اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقیةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَی اللّهِ الْمَصیرُ

جزء سوّم (133)

افراد باایمان نباید به جای مؤمنان ، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هرکس چنین کند، هیچ رابطه ای با خدا ندارد ( و پیوند او به کلّی از خدا گسسته

ص:100

می شود ) مگر این که از آن ها بپرهیزید ( و به خاطر هدف های مهمّ تری تقیّه کنید ) خداوند شما را از (نافرمانی) خود، برحذر می دارد و بازگشت ( شما ) به سوی خدا است .

«اَوْلِیاء» جمع «وَلِیّ» و در این جا به معنی دوست و حامی و هم پیمان و یار و یاور است .

این آیه در زمانی نازل شد که روابطی در میان مسلمانان و مشرکان با یهود و نصاری وجود داشت و چون ادامه این ارتباط ، برای مسلمین زیان بار بود ، مسلمانان از این کار نهی شدند ، این آیه در واقع یک درس مهمّ سیاسی اجتماعی به مسلمانان می دهدکه بیگانگان را به عنوان دوست و حامی و یار و یاور هرگز نپذیرند و فریب سخنان جذّاب و اظهار محبّت های به ظاهر صمیمانه آن ها

(134) سوره آلِ عِمران

را نخورند، زیرا ضربه های سنگینی که در طول تاریخ برافراد باایمان و با هدف واقع شده، در بسیاری از موارد از این رهگذر بوده است .

جمله « مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ » اشاره به این است که در زندگی اجتماعی هرکس نیاز به دوستان و یاورانی دارد ، ولی افراد باایمان باید اولیای خودرااز میان افراد باایمان انتخاب کنند و با وجود آنان ، چه نیازی به کفّار بی رحم و ستمگر است و تکیه بر وصف ایمان و کفر ، اشاره به این است که این دو از یکدیگر بیگانه و

ص:101

آشتی ناپذیرند .

جمله « فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فی شَیْ ءٍ » اشاره به این است که : افرادی که بادشمنان خدا پیوند دوستی و همکاری برقرار سازند، ارتباطشان با خداوند و خداپرستان گسسته می شود .

سپس به عنوان یک استثناء از این قانون کلّی می فرماید :« مگر این که از آن ها بپرهیزید » و تقیّه کنید ( اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقیةً ) .

جزء سوّم (135)

همان تقیّه ای که برای حفظ نیروها و جلوگیری از هدر رفتن قوا و امکانات و سرانجام پیروزی بر دشمن است .

در چنین موردی ، جایز است که مسلمانان با افراد بی ایمان ، به خاطر حفظ جان خود و مانند آن ابراز دوستی کنند .

و در پایان آیه ، هشداری به همه مسلمانان داده ، می فرماید : « خداوند شما را از ( نافرمانی ) خود برحذر می دارد و بازگشت ( همه شما ) به سوی خدا است » ( وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَی اللّهِ الْمَصیرُ ) .

این دو جمله، بر مسأله تحریم دوستی با دشمنان خدا تأکید می کند، از یک سو می گوید : از مجازات و خشم و غضب خداوند بپرهیزید و از سوی دیگرمی فرماید: « اگر مخالفت کنید ، بازگشت همه شما به سوی او است و نتیجه اعمال خود را خواهید گرفت » .

ص:102

محبّت واقعی ، این است

(136) سوره آلِ عِمران

31 قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ

بگو : اگر خدا را دوست می دارید ، از من پیروی کنید تا خدا ( نیز ) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است .

گروهی بودند که دم از دوستی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله یا سایر انبیاء می زدند ، آیات فوق ، مفهوم دوستی واقعی را تبیین می کند و فرق آن را با محبّت کاذب و دروغین روشن می سازد .

نخست می فرماید : « بگو : اگر خدا را دوست می دارید ، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد که خدا آمرزنده مهربان است » ( قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ ) .

یعنی محبّت ، تنها یک علاقه قلبی ضعیف و خالی از هرگونه اثر نیست ، بلکه باید آثار آن در عمل انسان منعکس باشد ، کسی که مدّعی عشق و علاقه به پروردگار است ، نخستین نشانه اش این است که از پیامبر و فرستاده او پیروی کند .

جزء سوّم (137)

در حقیقت این ، یک اثر طبیعی محبّت است که انسان را به سوی « محبوب » و خواسته های او می کشاند ، البتّه ممکن است محبّت های

ص:103

ضعیفی یافت شود که شعاع آن ، از قلب به بیرون نیفتد ، اما این گونه محبّت ها به قدری ناچیز است که نمی توان نام محبّت بر آن گذاشت ، یک محبّت اساسی ، حتما آثار عملی دارد ، حتما دارنده آن را با محبوب پیوند می دهد و در مسیر خواست های او به تلاش پرثمر وامی دارد .

آن ها که سر تا پا آلوده گناهند ، با این حال قلب خود را مملو از عشق خدا ، پیامبر صلی الله علیه و آله ، امیر مؤمنان و پیشوایان بزرگ می دانند و یا عقیده دارند که ایمان و عشق و محبّت ، تنها به قلب است و ارتباطی با عمل ندارد ، از منطق اسلام به کلی بیگانه اند .

32 قُلْ اَطیعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ

(138) سوره آلِ عِمران

بگو : از خدا و فرستاده ( او ) اطاعت کنید و اگر سرپیچی کنید ، خداوند کافران را

ص:104

دوست نمی دارد .

در این آیه بحثی را که در آیه قبل آمده بود ، تعقیب کرده ، می فرماید: « بگو : اطاعت کنید خدا و فرستاده او را » ( قُلْ اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ ) .

بنابراین چون شما مدّعی محبّت او هستید ، باید با اطاعت از فرمان او و پیامبرش این محبّت را عملاً اثبات کنید .

سپس می افزاید : « اگر آن ها سرپیچی کنند ، خداوند کافران را دوست ندارد » ( فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ ) .

سرپیچی آن ها نشان می دهدکه محبّت خدارا ندارند ، بنابراین خدا هم آن ها را دوست ندارد، زیرا محبّت یک طرفه، بی معنی است .

ضمنا از جمله « اَطیعُوا اللّهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ » استفاده می شود که اطاعت خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله از هم جدا نیستند ، به همین دلیل در آیه قبل تنها سخن از پیروی و اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله بود و در این جا سخن از هردو است .

جزء سوّم (139)

51 اِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ

خداوند ، پروردگار من و شما است ، او را بپرستید ( نه من و نه چیز دیگر را ) این است راه راست .

در این آیه ، از زبان حضرت مسیح برای رفع هرگونه ابهام و اشتباه و برای این که تولّد استثنایی او را دست آویزی برای الوهیّت او قرار ندهند ، چنین نقل می کند : « مسلّما خداوند پروردگار من و پروردگار شما است ، پس او را پرستش کنید ( نه من و نه چیز دیگر را ) این راه راست است » ، راه توحید و یکتاپرستی ، نه راه شرک و دوگانه و چندگانه پرستی (اِنَّ اللّهَ رَبّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ) .

در آیات دیگر قرآن نیز کرارا آمده که ؛ حضرت مسیح روی مسأله عبودیّت و بندگی خود در پیشگاه خدا ، تکیه می فرمود و بر

ص:105

(140) سوره آلِ عِمران

خلاف آن چه در انجیل های تحریف یافته کنونی که از زبان مسیح نقل شده که او غالبا کلمه "پدر" را درباره خدا به کار می برد ، قرآن مجید کلمه « رَبّ » ( پروردگار ) و مانند آن را از او نقل می کند که دلیلی است بر نهایت توجّه او نسبت به مبارزه با شرک و یا دعوی الوهیّت حضرت مسیح و لذا تا زمانی که حضرت مسیح در میان مردم بود ، هیچ کسی جرأت پیدانکرداو را یکی از خدایان معرفی کند و حتی آثار تعلیمات مسیح در زمینه توحید ، به منحرفان اجازه نداد که تا دو قرن بعد از او نیز ، عقاید شرک آلود خود را ظاهر سازند و به اعتراف محققّان مسیحی ، مسأله تثلیث و اعتقاد به خدایان سه گانه ، از قرن سوم میلادی پیدا شد. ( شرح بیشتر در این زمینه در جلد چهارم « تفسیر نمونه » ، ذیل آیه 171 سوره نساء درج گردیده است )

53 رَبَّنا امَنّا بِما اَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشّاهِدینَ

پروردگارا ، به آن چه نازل کرده ای ، ایمان آوردیم و از فرستاده (تو) پیروی نمودیم، ما را در زمره گواهان بنویس.

جزء سوّم (141)

آن ها نخست ایمان خود را به آن چه نازل شده بود ، اظهار داشتند ، ولی چون ایمان به تنهایی کافی نبود ، مسأله عمل به دستورهای آسمانی و پیروی از مسیح را که گواه زنده ایمان راسخ آن ها بود، پیش آوردند، زیرا هنگامی که ایمان در روح و جان انسان رسوخ کند ، حتما

ص:106

در عمل او انعکاس می یابد و بدون عمل ممکن است تنها یک ایمان پنداری باشد نه واقعی و سپس از خدا تقاضا کردند نام آن ها را در زمره شاهدان و گواهان که در این جهان ، مقام رهبری امّت ها را دارند و در جهان دیگر مقام شفاعت و گواهی بر اعمال را، ثبت نماید .

بازگشت مسیح به سوی خداوند

55 اِذْ قالَ اللّهُ یا عیسی اِنّی مُتَوَفّیکَ وَ رافِعُکَ اِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ اِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَاَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ

(142) سوره آلِ عِمران

( به یاد آورید ) هنگامی را که خدا به عیسی فرمود : من تو را برمی گیرم و به سوی خود، بالا می برم و تو را از کسانی که کافرشدند، پاک می سازم و کسانی راکه از تو پیروی کردند، تا روز رستاخیز برتر از کسانی که کافر شدند ، قرار می دهم، سپس بازگشت شما به سوی من است و در میان شما ، در آن چه اختلاف داشتید ، داوری می کنم .

این آیه همچنان ادامه آیات مربوط به زندگی مسیح است ، معروف در میان مفسّران اهل اسلام ، به استناد آیه 157 سوره نساء ، این است که مسیح هرگز کشته نشد ( و از توطئه ای که یهود با همکاری بعضی از مسیحیان خیانتکار برای او چیده بودند ، رهایی

ص:107

یافت ) و خداوند او را به آسمان برد ، هرچند مسیحیان طبق انجیل های موجود ، می گویند : مسیح کشته شد و دفن گردید و سپس از میان مردگان برخاست و مدّت کوتاهی در زمین بود و بعد به آسمان صعود کرد .(1)

جزء سوّم (143)

آیه فوق ناظر به همین معنی است ، می فرماید : به یاد آورید « هنگامی را که خدا به عیسی گفت : من تو را برمی گیرم و به سوی خود بالا می برم » ( اِذْ قالَ اللّهُ یا عیسی اِنّی مُتَوَفّیکَ وَ رافِعُکَ اِلَیَّ ) .

ماده « فَوْت » به معنی از دست رفتن ، ولی « تَوَفّی » از ماده « وَفی » به معنی تکمیل کردن چیزی است و این که عمل به عهد و پیمان را "وَفا " می گویند ، به خاطر تکمیل کردن و به انجام رسانیدن آن است و نیز به همین دلیل اگر کسی طلب خود را به طور کامل ازدیگری بگیرد ، عرب می گوید : « تَوَفّی دَیْنَهُ : طلب خود را به طور کامل گرفت » .

در آیات قرآن نیز « تَوَفّی » به معنی گرفتن به طور مکرر به کار رفته است ، مانند ؛ « وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّیکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ : او کسی است که روح شما را در شب می گیرد و

(144) سوره آلِ عِمران

از آن چه در روز انجام می دهید ، آگاه است » ( 60 / انعام ) .

ص:108


1- « انجیل مَرْقُس » ، باب 16 .

در این آیه مسأله خواب به عنوان « تَوَفّی » روح ذکر شده ، همین معنی در آیه 42 سوره زمر و آیات دیگر قرآن نیز آمده است ، درست است که واژه « تَوَفّی » گاهی به معنی مرگ آمده و « مُتَوَفّی » به معنی مرده است ، ولی حتّی در این گونه موارد نیز حقیقتا به معنی مرگ نیست ، بلکه به معنی تحویل گرفتن روح می باشد و اصولاً در معنی « تَوَفّی » ، مرگ نیفتاده و ماده « فَوْت » از ماده «وَفی» به کلّی جدا است .

با توجّه به آن چه گفته شد ، معنی آیه مورد بحث روشن می شود که خداوند می فرماید : « ای عیسی ، تو را برمی گیرم و به سوی خود بالا می برم » .

سپس می افزاید : « و تو را از کسانی که کافر شدند ، پاک می سازم » ( وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا ) .

منظور از این پاکیزگی ، یا نجات او از چنگال افراد پلید و بی ایمان است و یا از تهمت های ناروا و توطئه های ناجوانمردانه که در سایه

جزء سوّم (145)

پیروزی آیین او حاصل شد، همان گونه که در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در سوره فتح می خوانیم : « اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحا مُبینا لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ : ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم ساختیم تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را ببخشد » .

یعنی از گناهانی که به تو در گذشته نسبت می دادند و زمینه آن را برای آینده نیز فراهم ساخته بودند ، پاک سازد .

ص:109

ونیز ممکن است منظور از پاک ساختن او،بیرون بردن مسیح از آن محیط آلوده باشد .

سپس می افزاید : « ما پیروان تو را تا روز رستاخیز بر کافران برتری می دهیم » ( وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ ) .

این بشارتی است که خدا به مسیح و پیروان او داد تا مایه دلگرمی آنان در مسیری که انتخاب کرده بودند ، گردد .

این آیه یکی از آیات اعجازآمیز و از پیش گویی ها و اخبار

(146) سوره آلِ عِمران

غیبی قرآن است که می گوید : پیروان مسیح همواره بر یهود که مخالف مسیح بودند ، برتری خواهند داشت .

در دنیای کنونی ، این حقیقت را با چشم خود می بینیم که یهود و صهیونیست ها بدون وابستگی و اتّکاء به مسیحیان ، حتّی یک روز نمی توانند به حیات سیاسی و اجتماعی خود ادامه دهند ، روشن است که منظور از « اَلَّذینَ کَفَرُوا » ، جماعتی از یهود می باشند که به مسیح کافرشدند .

آیا آیین مسیح تا پایان جهان باقی خواهد بود ؟

دراین جا سؤالی پیش می آید که ؛ طبق این آیه ، یهود و نصاری تا دامنه قیامت در جهان خواهند بود و همواره این دو مذهب به زندگی خود ادامه خواهند داد ، با این که در اخبار و روایات مربوط به ظهور حضرت مهدی " عَجَّلَ اللّه ُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفُ " می خوانیم، که او همه ادیان را زیر نفوذ خود درمی آورد .

ص:110

پاسخ این سؤال از دقّت در روایات مزبور روشن می شود ، زیرا در

جزء سوّم (147)

روایات مربوط به ظهور حضرت مهدی " عَجَّلَ اللّه ُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفُ " می خوانیم که ؛ هیچ خانه ای در شهر و بیابان نمی ماند ، مگر این که توحید در آن نفوذ می کند ، یعنی اسلام به صورت یک آیین رسمی همه جهان را فرا خواهد گرفت و حکومت به صورت یک حکومت اسلامی درمی آید و غیر از قوانین اسلام ، چیزی بر جهان حکومت نخواهد داشت ولی هیچ مانعی ندارد که اقلیّتی از یهود و نصاری ، در پناه حکومت حضرت مهدی " عَجَّلَ اللّه ُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفُ " با شرایط « اهل ذِمَّه » وجود داشته باشند .

زیرا می دانیم حضرت مهدی " عَجَّلَ اللّه ُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریفُ " مردم را از روی اجبار به اسلام نمی کشاند ، بلکه با منطق پیش می رود و توسّل او به قدرت و نیروی نظامی برای بسط عدالت و برانداختن حکومت های ظلم و قرار دادن جهان در زیر پرچم عدالت اسلام است ، نه برای اجبار به پذیرفتن این آیین وگرنه آزادی و اختیار مفهومی نخواهد داشت .

(148) سوره آلِ عِمران

61 فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ

ص:111

هرگاه بعد از علم و دانشی که ( درباره مسیح ) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند ، به آن ها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم ، شما هم فرزندان خود را ، ما زنان خویش را دعوت نماییم ، شما هم زنان خود را ، ما از نفوس خود دعوت کنیم ، شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم .

شأن نزول

«مُباهَله» در اصل از ماده «بَهْل» به معنی رها کردن و قید و بند را از چیزی برداشتن است و به همین جهت هنگامی که حیوانی را به حال

جزء سوّم (149)

خود واگذارند و پستان آن را در کیسه قرارندهند تانوزادش بتواندبه آزادی شیر بنوشد ، به آن « باهِل » می گویند و « اِبْتِهال » در دعا به معنی تضرع و واگذاری کار به خدا است .

و اگر آن را گاهی به معنی هلاکت و لعن و دوری از خدا گرفته اند ، نیز به خاطر این است که رها کردن و واگذار کردن بنده به حال خود این نتایج را به دنبال می آورد، این بود معنی « مُباهَلَه » از نظر ریشه لغت ، و از نظر مفهوم متداول که از آیه فوق گرفته شده ، به معنی نفرین کردن دو نفر به یکدیگر است ، بدین ترتیب که افرادی که باهم گفتگو درباره یک مسأله مهمّ مذهبی دارند ، در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع

ص:112

کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند .

گفته اند که این آیه و آیات قبل از آن درباره هیأت نجرانی مرکب از عاقب و سیّد و گروهی که با آن ها بودند ، نازل شده است ، آن ها خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند و عرض کردند : « آیا هرگز دیده ای فرزندی بدون پدر متولّدشود »؟ در این هنگام آیه « اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللّهِ ... » نازل

(150) سوره آلِ عِمران

شد و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را به مباهله دعوت کرد ، آن ها تا فردای آن روز ازحضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصیّت های نجران ، اسقف ( روحانی بزرگشان ) به آن ها گفت : « شما فردا به محمد صلی الله علیه و آله نگاه کنید ، اگر با فرزندان و خانواده اش برای مباهله آمد، از مباهله بااو بترسید و اگر بایارانش آمد ، با او مباهله کنید ، زیرا چیزی در بساط ندارد » ، فردا که شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله آمد در حالی که دست علیّ بن ابی طالب را گرفته بود و حسن و حسین علیهماالسلام در پیش روی او راه می رفتند و فاطمه علیهاالسلام پشت سرش بود ، نصاری نیز بیرون آمدند در حالی که اسقف آن ها پیشاپیششان بود ، هنگامی که نگاه کرد پیامبر صلی الله علیه و آله با آن چند نفر آمدند ، درباره آن ها سؤال کرد ، به او گفتند : « این پسرعمو و داماد او و محبوب ترین خلق خدا نزد او است و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی هستند و آن بانوی جوان دخترش فاطمه علیهاالسلام است که عزیزترین مردم نزد او و نزدیک ترین افراد به قلب او است... » .

ص:113

جزء سوّم (151)

سیّد به اسقف گفت : « برای مباهله قدم پیش گذار » .

گفت : « نه ، من مردی را می بینم که نسبت به مباهله با کمال جرأت اقدام می کند و من می ترسم راستگو باشد و اگر راستگو باشد ، به خدا یک سال بر ما نمی گذرد ، در حالی که در تمام دنیا یک نصرانی که آب بنوشد ، وجودنداشته باشد » .

اسقف به پیامبر اسلام عرض کرد : « ای ابوالقاسم ، ما با تو مباهله نمی کنیم ، بلکه مصالحه می کنیم ، با ما مصالحه کن » ، پیامبر صلی الله علیه و آله با آن ها مصالحه کردکه دوهزار حُلَّه ( یک قواره پارچه خوب لباس ) که حدّاقلِّ قیمت هر حلّه ، چهل درهم باشد و عاریت دادن سی دست زره و سی شاخه نیزه و سی رأس اسب ، در صورتی که در سرزمین یمن ، توطئه ای برای مسلمانان رخ دهد و پیامبر صلی الله علیه و آله ضامن این عاریت ها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهدنامه ای در این زمینه نوشته شد .

و در روایتی آمده است که اسقف مسیحیان به آن ها گفت : « من

(152) سوره آلِ عِمران

صورت هایی را می بینم که اگر از خداوند تقاضا کنند ، کوه ها را از جا برکند ، چنین خواهد کرد ، هرگز با آن ها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و یک نصرانی تا روز قیامت بر صفحه زمین نخواهد ماند » .

ص:114

مباهله با مسیحیان نجران

در روایات اسلامی وارد شده ؛ هنگامی که پای مباهله به میان آمد ، نمایندگان مسیحیان نجران ، از پیامبر صلی الله علیه و آله مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند و با بزرگان خود به شور بنشینند ، نتیجه مشاوره آن ها که از یک نکته روان شناسی سرچشمه می گرفت ، این بود که ؛ به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده کردیدکه محمد صلی الله علیه و آله با سروصدا و جمعیت و جار و جنجال به مباهله آمد، با او مباهله کنید و نترسید، زیرا حقیقتی در کار او نیست که متوسّل به جار و جنجال شده است و اگر با نفرات بسیار محدودی از خاصّان نزدیک و فرزندان خردسالش به

جزء سوّم (153)

میعادگاه آمد ، بدانید که او پیامبر خدا است و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است .

آن هابرطبق قرار قبلی به میعادگاه رفتند، ناگاه دیدندکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام را در پیش رو دارد و علی و فاطمه علیهاالسلام همراه او هستند و به آن ها سفارش می کند، هرگاه من دعا کردم ، شما « آمین » بگویید ، مسیحیان هنگامی که این صحنه را مشاهده کردند ، سخت به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خودداری کرده ، حاضر به "مصالحه" شدند و به شرایط « ذِمَّة » و پرداختن مالیات ( جِزْیَه ) تن دردادند .

نویسنده تفسیر « کشّاف » که از بزرگان اهل تسنّن است ، در ذیل

ص:115

آیه می گوید : « این آیه ، قوی ترین دلیلی است که فضیلت اهل کساء را ثابت می کند » .

آیا مباهله یک حکم عمومی است ؟

شکّی نیست که آیه فوق یک دستور کلّی برای دعوت به مباهله به

(154) سوره آلِ عِمران

مسلمانان نمی دهد ، بلکه روی سخن در آن تنها به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است ، ولی این موضوع مانع از آن نخواهد بود که مباهله در برابر مخالفان یک حکم عمومی باشد و افراد باایمان که از تقوا و خداپرستی کامل برخوردارند ، هنگامی که استدلالات آن ها دربرابر دشمنان بر اثر لجاجت به جایی نرسد ، از آن ها دعوت به مباهله کنند .

از روایاتی که در منابع اسلامی نقل شده ، نیز عمومیّت این حکم استفاده می شود؛ در تفسیر«نُورُالثَّقَلَیْن»، جلد 1 ، صفحه 351 ، حدیثی از امام صادق نقل شده که فرمود: « اگر سخنان حقّ شما را مخالفان نپذیرفتند ، آن ها را به مباهله دعوت کنید » .

راوی می گوید : سؤال کردم ؛ « چگونه مباهله کنم » ؟ فرمود : « خود را سه روز اصلاح اخلاقی کن » و گمان می کنم که فرمود: « روزه بگیر و غسل کن و با کسی که می خواهی مباهله کنی ، به صحرا برو ، سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بیفکن و از خودت آغاز کن و بگو : خداوندا ، تو پروردگار آسمان های هفت گانه و زمین های هفت گانه و آگاه از اسرار نهان هستی و رحمان و رحیمی ، اگر مخالف من

ص:116

حقّی را انکار کرده و ادّعای باطلی دارد ، بلایی از آسمان بر او بفرست و او را به عذاب دردناکی مبتلا ساز و بعد بار دیگر این دعا را تکرار کن و بگو : اگر این شخص حقّ را انکار کرده و ادّعای باطلی می کند ، بلایی از آسمان بر او بفرست و او را به عذابی مبتلا کن » .

جزء سوّم (155)

سپس فرمود: « چیزی نخواهد گذشت که نتیجه این دعا آشکار خواهدشد ، به خدا سوگند که هرگز نیافتم کسی را که حاضر باشد این چنین با من مباهله کند » .

دعوت به سوی وحدت

64 قُلْ یااَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلیکَلِمَةٍ سَواءٍبَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضااَرْبابا مِنْ دُونِ اللّهِ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِاَنّا مُسْلِمُونَ

بگو : ای اهل کتاب ، بیایید به سوی سخنی که میان ما و

(156) سوره آلِ عِمران

شما یکسان است، که جزخداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما ، بعضی دیگر غیر ازخدای یگانه به خدایی نپذیرید، هرگاه ( از این دعوت ) سر باز زنند، بگویید : گواه باشید که ما مسلمانیم .

در واقع قرآن بااین طرز استدلال به ما می آموزد ، اگر کسانی حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما همکاری کنند ، بکوشید لااقلّ در اهداف مهمّ مشترک ، همکاری آن ها را جلب کنید و آن را پایه ای

ص:117

برای پیش برد اهداف مقدّستان قرار دهید .

آیه فوق یک ندای وحدت دربرابر تمام مذاهب آسمانی است، به مسیحیان می گوید : شما مدّعی « توحید » هستید و حتّی می گویید : مسأله « تثلیث » ( اعتقاد به خدایان سه گانه ) منافاتی با توحید ندارد و لذا قائل به وحدت در تثلیث می باشید .

و همچنین یهود در عین سخنان شرک آمیز ، « عُزَیْر » را فرزند خدا پنداشتند ، مدّعی توحید بوده و هستند .

جزء سوّم (157)

قرآن به همه آن ها اعلام می کند : ما و شما در اصل توحید مشترک هستیم ، بیایید دست به دست هم داده ، این اصل مشترک را بدون هیچ پیرایه ای زنده کنیم واز تفسیرهای نابه جا که نتیجه آن ، شرک و دوری از توحید خالص است ، خودداری نماییم .

برترین آیین الهی، اسلام است

83 اَفَغَیْرَ دینِ اللّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ طَوْعا وَ کَرْها وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ

آیا آن ها غیر از آیین خدا می طلبند ؟ ( آیین او همین اسلام است ) و تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند، از روی اختیار یا از روی اجبار، در برابر (فرمان) او تسلیمند و همه به سوی او بازگردانده می شوند .

ص:118

در این جا قرآن مجید اسلام را به معنی وسیعی تفسیر کرده و می گوید : تمام کسانی که در آسمان و زمینند و تمام موجوداتی که در

(158) سوره آلِ عِمران

آن ها وجود دارند ، مسلمانند ، یعنی در برابر فرمان او تسلیمند ، زیرا روح اسلام همان تسلیم در برابر حق است ، منتها گروهی از روی اختیار ( طَوْعا ) در برابر « قوانین تشریعی » او تسلیمند وگروهی بی اختیار ( کَرْها ) دربرابر « قوانین تکوینی » او.

توضیح این که ؛ خداوند دو گونه فرمان در عالم هستی دارد ، یک سلسله از فرمان های او به صورت قوانین طبیعی و مافوق طبیعی است که بر موجودات مختلف این جهان حکومت می کند و همه آن ها مجبورند در برابر آن زانو زنند و لحظه ای از این قوانین سرپیچی نکنند و اگر فرضا سرپیچی کنند ، ممکن است محو و نابود گردند ، یک نوع «اسلام و تسلیم» در برابر فرمان خدا است ، بنابراین اشعه آفتاب که به دریاها می تابد و بخار آب که از دریا برمی خیزد و قطعات ابر که به هم می پیوندند ، دانه های باران که از آسمان فرومی ریزد، درختانی که بر اثر آن نموّ می کنند و گل ها که در پرتو آن شکفته می شوند ، همه مسلمانند ، زیرا هرکدام در برابر قانونی که آفرینش برای او تعیین کرده است ، تسلیمند .

جزء سوّم (159)

نوع دیگری از فرمان خدا هست که فرمان تشریعی نامیده می شود ، یعنی قوانینی که در تشریع آسمانی و تعلیمات انبیاء وجود داشته است،

ص:119

تسلیم در برابر آن ها جنبه « اختیاری » دارد و تنها افراد باایمان هستند که به خاطر تسلیم در مقابل آن ها شایسته نام « مسلمان » می باشند ، البتّه سرپیچی از این قوانین نیز بِالْمَآل دست کمی از سرپیچی از قوانین آفرینش ندارد که این هم باعث انحطاط و عقب ماندگی و یا نابودی است .

و از آن جا که جمله « اَسْلَمَ » در آیه فوق اشاره به معنی وسیع اسلام است که هر دو قسمت را دربرمی گیرد و لذا می فرماید :

جمعی از روی اختیار تسلیم می شوند ( طَوْعا ) مانند مؤمنان و جمعی از روی اجبار (کَرْها) مانند کافران نسبت به قوانین تکوینی ، بنابراین معنی آیه این است که کافران با این که از قبول اسلام در برابر بخشی از

(160) سوره آلِ عِمران

فرمان های خدا سر باز زده اند ، ناچار به قبول بخش دیگر شده اند، پس چرا آن ها دربرابر همه قوانین الهی و دین و آیین حقّ یک باره تسلیم نمی شوند ؟

احتمال دیگری که درتفسیر آیه می باشد و بسیاری از مفسّران آن را ذکرکرده اند و درعین حال منافاتی با آن چه در بالا گفتیم ، ندارد ، این است که افراد باایمان درحال رفاه و آرامش از روی رغبت واختیار به سوی خدا می روند ، اما افراد بی ایمان تنها به هنگام گرفتاری و مشکلات طاقت فرسا، به سوی او می شتابند و او را

ص:120

می خوانند و با این که در حال معمولی شریک هایی برای او قائل می شوند، در آن لحظات سخت و حسّاس جز او کسی را نمی شناسند و نمی خوانند .

از آن چه گفتیم، معلوم شدکه « مَن » درجمله « مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ » هم شامل موجودات عاقل می شود و هم غیر عاقل و به اصطلاح این واژه که مخصوص موجودات عاقل است ، به عنوان تغلیب به معنی گسترده تری اطلاق شده است ) و « طَوْعا » اشاره به موجودات عاقل و مؤمن است و « کَرْها » اشاره به کافران و موجودات غیر عاقل .

جزء سوّم (161)

85 وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلامِ دینا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ

و هرکس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حقّ،) آیینی برای خودانتخاب کند،ازاو پذیرفته نخواهدشد و او در آخرت، از زیان کاران است .

جمله « یَبْتَغِ » از ماده « اِبْتِغاء » به معنی تلاش و کوشش است که هم در موارد شایسته و هم ناشایسته به کار می رود و در هر مورد تابع قرائنی است که در آن مورد وجود دارد .

به این ترتیب از مفهوم عامّ اسلام به عنوان یک اصل کلّی که همان تسلیم در مقابل حقّ است ، به مفهوم خاصّ آن ، یعنی آیین اسلام منتقل

ص:121

می شود که نمونه کامل و اَکمل آن است و می گوید : امروز جز آیین

(162) سوره آلِ عِمران

اسلام از هیچ کس پذیرفته نیست و در عین احترام به همه ادیان الهی ، برنامه امروز اسلام است ، همان گونه که دانشجویان دوره دکترا در عین احترام به تمام دروسی که در مقاطع مختلف تحصیلی مانند ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و دوره لیسانس خوانده اند ، تنها درسی را که باید دنبال کنند ، همان دروس سطح بالای مقطع نهایی خودشان است و پرداختن به غیر از آن ، جز زیان و خسران چیزی نخواهد داشت و آن ها که با تقلید نابه جا و تعصّب جاهلی و مسائل نژادی و خرافات خود ساخته، پشت به این آیین کنند، بدون شکّ گرفتار زیان و خسران خواهند شد و جز تأسّف و ندامت، از سرمایه های عمر و حیات که بر باد داده اند، نتیجه ای نخواهند گرفت .

جمعی از مفسّران گفته اندکه: این آیه درباره دوازده نفرازمنافقان نازل شده که اظهارایمان کرده بودندوسپس مرتدّشدندوازمدینه به مکّة بازگشتند، آیه نازل شد و به آن ها اعلام کرد که هرکس جز اسلام را بپذیرد ، زیان کار است .(1)

جزء سوّم (163)

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود : « روز قیامت اعمال را یک به یک ( در دادگاه الهی) می آورند، هرکدام خود را

ص:122


1- « تفسیر ابوالفتوح رازی » ، جلد 3 ، صفحه 100 .

معرفی می کند، یکی می گوید : من نمازم، دیگری می گوید : من روزه ام و ... و سپس اسلام را می آورند و می گوید : پروردگارا ، تو سلامی و من اسلام ، خداوند می فرماید : ... امروز به واسطه ( مخالفت با ) تو مؤاخذه می کنم و به تو پاداش می دهم، خداوند در کتابش می فرماید : " وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَالاِْسْلامِ دینا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَفِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ"».(1)(1)

درباره تفاوت میان اسلام و ایمان و ویژگی های هرکدام و جمع میان این آیه و آیات مربوط به ایمان در ذیل آیه 14 سوره حُجُرات، این چنین آمده است :

قالَتِ الاَْعرابُ امَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوااَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الاْیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ اِنْ تُطیعُوااللّهَ وَرَسُولَهُ لایَلِتْکُمْ مِنْ اَعْمالِکُمْ شَیْئا اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ

(164) سوره آلِ عِمران

عرب های بادیه نشین گفتند : ایمان آورده ایم ، بگو شما ایمان نیاورده اید ولی بگویید اسلام آورده ایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است و اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، پاداش اعمال شما را به طور کامل می دهد ، خداوند غفور و رحیم است .

ص:123


1- «دُرُّالْمَنْثُور»،جلد2،صفحه48.

فرق « اسلام » و « ایمان »

طبق این آیه تفاوت « اسلام » و « ایمان » ، در این است که « اسلام » شکل ظاهری قانونی دارد و هر کس شهادتین را بر زبان جاری کند ، در سلک مسلمانان وارد می شود و احکام اسلام بر او جاری می گردد .

ولی « ایمان » یک امر واقعی و باطنی است و جایگاه آن قلب آدمی است ، نه زبان و ظاهر او .

« اسلام » ممکن است انگیزه های مختلفی داشته باشد ، حتی انگیزه های مادی و منافع شخصی ، ولی « ایمان » حتما از انگیزه های معنوی ، از علم و آگاهی ، سرچشمه می گیرد و همان است که میوه حیات بخش تقوی بر شاخسارش ظاهر می شود .

جزء سوّم (165)

این همان چیزی است که در عبارت گویایی از پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده است : « اَلاِْسْلامُ عَلانِیَّةٌ ، وَ الاْیمانُ فِی الْقَلْبِ : اسلام امر آشکاری است ، ولی جای ایمان دل است » .(1)

و نیز به همین دلیل است که در بعضی از روایات مفهوم « اسلام » منحصر به اقرار لفظی شمرده شده ، در حالی که ایمان اقرار تؤام با عمل معرفی شده است ( اَلاْیمانُ اِقْرارٌ وَ عَمَلٌ ، وَالاِْسْلامُ

ص:124


1- «مجمع البیان»،جلد9،صفحه138.

اِقْرارٌ بِلا عَمَلٍ ) .(1)

ولی این تفاوت مفهومی در صورتی است که این دو واژه در برابر هم قرار گیرند ، اما هر گاه جدا از هم ذکر شوند ، ممکن است اسلام بر همان چیزی اطلاق شود که ایمان بر آن اطلاق می شود ، یعنی هر دو واژه در یک معنی استعمال گردد .

1 «مجمع البیان»،جلد9،صفحه138.

2 « کافی » ، جلد 2 ، باب اَنَّ الاِْسْلامَ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ ، حدیث 1 و 2 .

(166) سوره آلِ عِمران

سپس در آیه مورد بحث می افزاید : «اگر از خدا و رسولش اطاعت کنید، ثواب اعمالتان را به طورکامل می دهد و چیزی از پاداش اعمال شما را فروگذار نمی کند» (وَ اِنْ تُطیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ اَعْمالِکُمْ شَیْئا).

چراکه « خداوند غفور و رحیم است » ( اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ ) .

«لایَلْتِکُمْ»ازماده«لَیْت»(بروزن رَیْب)به معنی کم گذاردن حق است.

جمله های اخیر در حقیقت اشاره به یک اصل مسلم قرآنی است که شرط قبولی اعمال « ایمان » است ، می گوید ، اگر شما ایمان قلبی به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله داشته باشید که نشانه آن اطاعت از فرمان خدا و رسول او است ، اعمال شما ارزش می یابد و خداوند حتی کوچک ترین حسنات شما را می پذیرد و پاداش می دهد و حتی به برکت این ایمان گناهان شما را می بخشد که او غفور و رحیم است .

ص:125


1- « کافی » ، جلد 2 ، باب اَنَّ الاِْسْلامَ یُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ ، حدیث 1 و 2 .

91 اِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَهُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ اَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الاَْرْضِ ذَهَبا وَ لَوِ افْتَدی بِهِ اوُلئِکَ لَهُمْ

جزء سوّم (167)

عَذابٌ اَلیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ

کسانی که کافر شدند و در حال کفر ازدنیا رفتند، اگرچه در روی زمین پر از طلا باشد و آن را به عنوان فدیه ( و کفّاره اعمال بد خویش ) بپردازند ، هرگز از هیچ یک آن ها قبول نخواهد شد و برای آنان، مجازات دردناک است و یاورانی ندارند .

روشن است کفر تمام اعمال نیک انسان را بر باد می دهد و اگر تمام روی زمین پر از طلا باشد و در راه خدا انفاق کنند ، پذیرفته نخواهد شد و صد البتّه اگر چنین چیزی در قیامت در اختیار آن ها باشد و بدهند ، پذیرفته نیست .

بدیهی است منظور از این تعبیر ( تمام روی زمین پر از طلا باشد و انفاق کنند ) ، این است که انفاق آن ها هرقدر زیاد هم باشد، باوجودآلودگی روح و جان و دشمنی باحقّ، بی فایده است وگرنه معلوم است که اگر مجموع زمین پر از طلا گردد ، در آن موقع ارزش طلا با خاک یکسان خواهد بود، بنابراین جمله بالا کنایه ای برای بیان وسعت دایره انفاق و بخشش است.

(168) سوره آلِ عِمران

در این که منظور از این انفاق ، در این جهان یا جهان دیگر است ،

ص:126

مفسّران دو احتمال داده اند ، ولی ممکن است آیه ناظر به هردو باشد ، چه تمام دنیا را در حال حیات خود انفاق کنند و چه در قیامت به عنوان فدیه بدهند ، پذیرفته نیست ، هرچند ظاهر آیه نشان می دهد که مربوط به جهان دیگر است ، زیرا می گوید : کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند ، یعنی پس از مرگ در حال کفر ، اگر فرضا بزرگ ترین ثروت های جهان در اختیارشان باشد و تصوّر کنند همانند این جهان می توانند با استفاده از ثروت ، مجازات الهی را از خود دور سازند ، سخت در اشتباهند و این جریمه مالی و فدیه ، به هیچ وجه در مجازات آن ها اثرنخواهد داشت ، درواقع مضمون آیه شبیه چیزی است که در آیه 15 سوره حدید آمده است که می گوید : « فَالْیَوْمَ لا ی-ُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا : امروز نه ازشما ( منافقان ) و نه از کافران ، فدیه و غرامتی گرفته ( و پذیرفته ) نمی شود » .

جزء سوّم (169)

و در پایان آیه به نکته دیگری اشاره فرموده ، می گوید : « آن ها کسانی هستند که مجازات دردناک دارند و یاوری ندارند » ( اوُلئِکَ لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ ) .

یعنی نه تنها فدیه و انفاق به حال آن ها سودی ندارد ، بلکه شفاعتِ شفاعت کنندگان نیز شامل حال آن ها نمی شود ، زیرا شفاعت شرایطی دارد که یکی از مهمّ ترین آن ها ، ایمان به خدا است و به همین دلیل اگر تمام شافعان روز قیامت جمع شوند تا برای فرد بی ایمانی شفاعت کنند،

ص:127

پذیرفته نخواهد شد و اصولاً چون شفاعت به اذن خدا است ، آن ها هرگز از چنین افراد نالایقی شفاعت نمی کنند که شفاعت نیز لیاقتی لازم دارد ، چراکه اذن الهی شامل افراد نالایق نمی شود .

92 لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فَاِنَّ اللّهَ بِه عَلیمٌ

هرگز به(حقیقت)نیکوکاری نمی رسید مگر این که از آن چه دوست می دارید ( در راه خدا ) انفاق کنید و آن چه انفاق می کنید، خداوند از آن آگاه است .

(170) سوره آلِ عِمران

یک نشانه ایمان

واژه « بِرّ » در اصل به معنی « وسعت » است و لذا صحراهای وسیع را « بَرّ » می گویند و به همین جهت به کارهای نیک که نتیجه آن گسترده است و به دیگران می رسد « بِرّ » گفته می شود و تفاوت میان « بِرّ » و « خَیْر » ازنظر لغت عرب این است که « بِرّ » نیکوکاری باتوجّه و ازروی قصد و اختیاراست، ولی « خَیْر » به هر نوع نیکی که به دیگری بشود اگرچه بدون توجّه باشد، اطلاق می گردد.

در این که مقصود در این جا از کلمه « بِرّ » چیست ؟ مفسّران گفتگوی بسیار دارند ، بعضی آن را به معنی بهشت و بعضی به معنی پرهیزکاری و تقوی و بعضی به معنی پاداش نیک گرفته اند ، ولی آن چه از آیات قرآن استفاده می شود این است که « بِرّ » معنی وسیعی دارد و به

ص:128

تمام نیکی ها اعم از ایمان و اعمال پاک گفته می شود ، چنان که از آیه

جزء سوّم (171)

177 سوره بقره استفاده می شود که «ایمان به خدا و روز جزا و پیامبران و کمک به نیازمندان و نماز و روزه و وفای به عهد و استقامت دربرابر مشکلات و حوادث» همه از شعب «بِرّ» محسوب می شوند.

بنابراین رسیدن به مقام نیکوکاران واقعی ، شرایط زیادی دارد که یکی از آن ها انفاق کردن از اموالی است که مورد علاقه انسان است ، زیرا عشق و علاقه واقعی به خدا و احترام به اصول انسانیّت و اخلاق،آنگاه روشن می شودکه انسان برسردوراهی قرار گیرد،در یک طرف مال و ثروت یامقام و منصبی قرارداشته باشد که مورد علاقه شدید اوست و در طرف مقابل خدا و حقیقت و عواطف انسانیّت و نیکوکاری، اگر از اوّلی به خاطر دوّمی صرف نظر کرد معلوم می شود که در عشق و علاقه خود صادق است و اگر تنها در این راه از موضوعات جزیی حاضر بود صرف نظر کند ، معلوم می شود عشق و علاقه معنوی او نیز به همان پایه است و این مقیاسی است برای سنجش ایمان و شخصیّت .

در پایان آیه برای جلب توجه انفاق کنندگان می فرماید: « آن چه

(172) سوره آلِ عِمران

در راه خدا انفاق می کنید ( کم یا زیاد از اموال مورد علاقه یا غیر مورد علاقه ) از همه آن ها آگاه است : وَ ماتُنْفِقُوا مِنْ شَیْ ءٍ فَاِنَ اللّهَ بِهعَلیمٌ».

و بنابراین هرگز گم نخواهدشد و نیز چگونگی آن براو مخفی نخواهد ماند .

جزء سوّم (173)

ص:129

فهرست مطالب

موضوع صفحه

متن تأییدیه حضرت آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی••• 6

مقدمه••• 8

«آیة الکرسی» یکی از مهم ترین آیات قرآن••• 11

منظور از « عرش » و « کرسی » چیست ؟••• 12

مجموعه ای از صفات جمال و جلال خدا••• 15

زنده بودن خداوند چه مفهومی دارد ؟••• 16

آیا آیة الکرسی، همین یک آیه است ؟••• 29

دین ، اجباری نیست••• 31

نور ایمان و ظلمات کفر••• 34

گفتگوی ابراهیم با نمرود، طاغوت زمان••• 37

داستان شگفت انگیز" عُزَیْر "••• 42

صحنه دیگری از معاد در این دنیا••• 50

(174)

انفاق، مایه رشد آدمی است••• 55

یک مساوی با هفتصد••• 56

چه انفاقی باارزش است ؟••• 57

ص:130

(175)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

برخوردخوب، بهترازانفاق با منّت است••• 59

مثال جالب در مورد انگیزه های انفاق••• 61

یک مثال جالب دیگر برای انفاق های آلوده به ریا••• 65

از چه اموالی باید انفاق کرد ؟••• 68

مبارزه با موانع انفاق••• 71

چگونگی انفاق ها••• 73

انفاق وکمک های انسانی به غیرمسلمانان••• 75

«وَجْهُ اللّه» چه معنی دارد ؟••• 77

بهترین موردانفاق••• 77

شأن نزول••• 81

انفاق به هرشکل و صورت مطلوب است••• 82

راه و رسم ایمان••• 84

(176)

شانس و جبر و اقبال مردود است••• 88

سوره آلِ عِمْران••• 92

ص:131

(177)

فهرست مطالب

موضوع صفحه

رهایی از لغزش ها••• 93

شهادت خداوندبر یگانگی خویش، چگونه است ؟••• 94

موقعیّت دانشمندان••• 96

روح دین ، همان تسلیم در برابر حقّ است••• 97

با دشمنان و افراد گمراه طرح دوستی نریزید••• 100

محبّت واقعی ، این است••• 103

بازگشت مسیح به سوی خداوند••• 107

آیاآیین مسیح تاپایان جهان باقی خواهدبود؟••• 110

شأن نزول••• 112

مباهله با مسیحیان نجران••• 115

آیا مباهله یک حکم عمومی است ؟••• 116

دعوت به سوی وحدت••• 117

(178)

برترین آیین الهی، اسلام است••• 118

فرق « اسلام » و « ایمان »••• 124

یک نشانه ایمان••• 128

ص:132

ص:133

ص:134

ص:135

ص:136

ص:137

ص:138

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109